مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

فانتزی ها

مامان این وانت رو ببین توش چقد ایندونه است کاش بابام هم به وانت بخره توش پر از ایندونه بریزه چشم مامان حتما سر اولین فرصت اینکارو میکنیم مدیونید اگه بخندید (اصلا مگه خنده داره)خوب بچه است دیگه دلش میخواد مامان قربون فانتزی هات بره عشقم ...
10 مرداد 1394

شيرين مامان

عشق مامان قربون حرف زدنت برم هر روز يه كلمه جديد و جالب ميگي و منو كلي ميخندوني همين الان كامپيوتر رو روشن كردم و اومدم سمتت كه بوست كنم گفتي:برو كارتو انجام بده ديگه ديروز هم از خواب بيدار شدي و بهت گفتم بيا بريم دستشويي گفتي:خوابم مياد گفتم:تو كه تازه از خواب بيدار شدي گفتي:از دهنم خوابم مياد"خميازه كشيدنت رو ميگفتي" ميگم:ماني موهاتو كوتاه كنم.كچلت كنم گريه ميكني ميگم:چرا گريه ميكني مامان؟!!! ميگي:تو ميخواي منو كچل كني؛برام سيبل بذاري،من برم مثه آمن(آدم)بدا يكي رو بكشم! واي خداي من اين چه حرفيه ميزني مامان اينو از كجا در آوردي جواب ميدي:از تو فيلما حالا خوبه ما هر فيلمي رو نگاه نميكنيم...
29 مرداد 1393

دلبر كوچولو

واي خدا كه اين روزا چقد دلبري ميكني عشقم لقمهء‌آخرت رو تو دهنت نگه داشته بودي گفتم برو يكم آب بيار بخور و لقمه ات رو قورت بده رفتي و ليوان رو پر آب كردي و هي خوردي و تموم نميشد گفتم چرا اينقد زياد پرش كردي؟ ليوان رو دادي دستم و گفتي:اِشال نناره بيا بديه اشو تو بو اور!!!!!(اشكال نداره بقيه اشو تو بخور) صبح جمعه بابات داشت ميرفت بيرون گفتي:بابا ميشه ما م بييم بي يون؟ بابات گفت:نه پسرم ديروز بيرون بوديم گفتي:خب اِموزم بييم ديده ازم سوال ميپرسي حواسم نيست جواب بدم با عصبانيت ميگي:مامان چيا جواب نِنيدي هاااااااا!!! امروز خونهء مامانيم بوديم گفتي:بيم اونه آتوتا؟(خونهء آتوسا) گفتم:بيا جيش كن بريم گفتي:...
27 ارديبهشت 1393