مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

سيزده بدر و سفر

پسر كوچولوي مامان تعطيلات نوروز هم تموم شد به همين زودي 12 فروردين ساعت 17:30 بابات از بيرون اومد و به من گفت جمع و جور كن راه بيوفتيم با تعجب نگاش كردم و گفتم كجا؟ خنديد و گفت شمال هر چي من گفتم نه نميشه فردا سيزده است شلوغه،آمادگي نداريم باباتم گفت نه ميريم تو خواب بودي و منم كم كم وسايلمون رو جمع كردم واي بيدار كه شدي اونقد شيطوني كردي كه داشتي ديوونه ام ميكردي هر چي من بر ميداشتم ميذاشتم تو سبد  و ساك تو در ميوردي بلاخره راه افتاديم ساعت 19:30 بود كه مامانيت هم اومد پشت سرمون آب ريخت رفتيم اول جاده چالوس كه آقاي پليس گفت جاده بسته است و ساعت 5 صبح باز ميشه باباتم گفت از جاده هراز بريم تو اصلا 5 دقيقه هم نخواب...
16 فروردين 1392

و اما........

مانی جونم شب یلدا بر خلاف این چند ساله مهمونی نرفتیم مامانیت اینا یه بنایی کوچیک براشون پیش اومد و ما هم گفتیم بیان خونهء ما عمه هات و مامانیت و باباییت اومدن البته همه چی یهویی و ساعت 20 اتفاق افتاد اما ما واسه احتیاط تقریبا خوردنی های مخصوص شب یلدا رو  گرفته بودیم و مهمونامون هم با خودشون میوه و آجیل آورده بودن به پیشنهاد جمع همه چی رو رو زمین چیدیم تا دور هم بشینیم و صمیمانه تر باشیم شما هم خیلی آقا بودی و با یه پیاله انار خودت رو مشغول کردی شب خوبی بود جای همهء کسایی که دوست داشتن با ما باشن خالی اینم یه عکس که به خاطر اینکه همه چی عجله ای بود یه کمی با بیسلیقه ای همراهه اینم گل پسر مامان تو آخرین لحظه های پاییز 9...
2 دی 1391