یه روز بــــــــــــــــــــــد
مانی جونم دیروز صبح زود از خواب بیدار شدی و با کلی کلنجار خوابیدی.
ظهر هم کم خوابیدی
غروب هم چون بابات رو ندیده بودی بیقراری میکردی
ساعت 20:30 بابات زنگ زد و گفت تصادف کرده و من هم به جای پرسیدن اینکه خودش خوبه گفتم:
ماشین خیلی داغون شده
بابات هم گفت تقریبا
منم گفتم:
دستت درد نکنه
بعدش به خودم اومدم که چی شده
نیم ساعت بعد بابات اومد و اعلام سلامت کرد و رفت.
از اونجایی که باید با تو بازی میکرد و به خاطر عجله ای که داشت این کارو نکرد...............
موند تو دلت و یه سره گریه کردی
داشتم دیوونه میشدم
دیگه صدات در نمیومد
داشتم میمردم واست
مامانیت و عمه سمیرات اومدن و تو یه ربع بعدش خوابیدی
اما از اونجایی که صدای حرف زدن میومد بیدار شدی
ساعت 1 شب بود که رفتن و تو هم خوابیدی
بابات ساعت 3 صبح اومد.
الان هم رفته که ماشین رو رنگ بزنن
آخه قرار بود بفروشیمش و امروز مشتری داشت که اینجوری شد.
الهی قربونت برم که بازم یادت اومده که باباتو ندیدی و داری بیقراری میکنی
عاشقوونه دوســــــــــــــــــــــــت دارم