مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مامانیم اومد

1390/9/29 21:39
378 بازدید
اشتراک گذاری

مانی جونم دیروز تلفن زنگ خورد

شماره خونهءمامانیم بود

یعنی کی میتونه باشه

مامانیم

به قول بابات:"آخیش دلم واسش تنگ شده بود"

امروز رفتیم دیدنش

کلی خوردنی اورده بود

سبزی،کشک،قره غوروت،سیر و موسیر و هر چیزی که فکرشو میشد کرد

آره فامیلای دهاتیمون داده بودن

تو پرانتز میگم

"مهمه که بدونی"

(امروز تو مدرسه آتوسا اینا جشنوارهء عشایر بود

نگار هم که خیلی این چیزا واسش مهمه و هم خیلی خوشش میاد

هر چیزی که عشایر دارن رو درست کردن و بردن مدرسه

تو وسایلشون یه جفت پاپوش هم بود

مادر یکی از بچه ها با یه لحن عجیب و ناشناخته گفته بود: ((این دیگه چیه؟))

نگار هم گفته بود یعنی تا به حال ندیدین؟

اونم با تمسخر و یه جوری که انگار خودش خیلی با کلاسه و بقیه بی کلاسن گفته  بود:((نه))

نگار گفته بود کجایی هستین؟

گفته بود:((تهرانــــــــــــــــــی))

نگار میگفت نمیخواستم باهاش دهن به دهن بشم اما بهش گفته بود که حتی تو تلویزیون و یا نمایشگاه هم ندیدین؟

اونم گفته بود:((نه))

من که خیلی بهم بر خورد

مگه چه بدی داره!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگه دهاتی بودن  و عشایری بودن و یا شناخت کامل داشتن در موردشون چه بدی داره

مگه نه اینکه ما هر چی داریم از روستایی هاست

اگه دهاتی ها نباشن که ما از گشنگی میمیریم

اتفاقا کسی که این چیزا رو ندونه بی کلاسه

من که افتخار میکنم که فامیلای به این خوبی تو دهات داریم

من که چند تاشون رو بیشتر ندیدم اما خیلی مهربونن

بعضی از این شهری های با کلاس که آب هم از دستشون نمیچکه

اینا رو نگفتم که این پستم پر باشه

اینا رو گفتم که وقتی بزرگ شدی قدر هر چیزی که وجود داره رو بدونی

به هر انسان شرافتمندی احترام بذاری

آدما رو رنگی نبینی

و همه رو با یه چشم نگاه کنی

میخوام اگه به امید خدا واسه خودت کسی شدی فراموش نکنی که کی بودی و کجا بودی

میخوام به خوب بودنت افتخار کنم)

ببخش که خیلی طولانی شد

خلاصه تا غروب اونجا بودیم و کلی هم کار انجام دادم

خسته شدم اما کلی سوغاتی با خودم اوردم

مامانیم گفت که نصفشون رو بدم به مامانیت و منم انجام وظیفه کردم

امروزمون اینجوری گذشت

دوست دارم پسر کوچولو 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

sara
29 آذر 90 21:48
به صد یلدا الهی زنده باشی انارو سیب و انگور خورده باشی اگر یلدای دیگر من نباشم تو باشی و تو باشی و تو باشی
مامان نیایش
29 آذر 90 21:57
یلدا یعنی بهانه ای برای لحظه ای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.
نارینه
29 آذر 90 23:45
سلام عزیزم ... چشمت روشن مامانی رو دیدی ... خدا حفظش کنه آفرین به این مامانه با غیرت .. ما هممون اصالتمون به یه روستایی برمیگرده .. حتی تهرانیها !! مگه تهران قبلا چی بوده ؟؟ البته شاید بعضیها بوته ای یا گلخونه ای باشن که اینجوری حرف میزنن !!
نارینه
29 آذر 90 23:46
یلداتون پر از شادی
مامان پریاگلی
30 آذر 90 0:40
یلداتون مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به پریا گلی رأی بدهید کد ما 162 ستاد انتخاباتی پریا گلی
مامان آريا
1 دی 90 12:58
منم دلم خواست به جاي من يه عالمه قره قورت و کشک بخور
Marzieh
4 دی 90 14:02
واقعا آدم میمونه به این آدما چی بگه. جای تاسفه خوراکیام نوش جان چشمتم روشن بابت اومدن مامانی