خسته ام
مانی جونم این روزا خیلی خسته ام
خیلی زیاد
از سر و صداهایی که از بیرون میاد بیشتر از هر چیزی خسته ام
حتی از صدای نفس کشیدن آدمایی که بلند دم و بازدم میکنن خسته ام
تو با کوچیک ترین صدایی از خواب میپری و کم خوابیت یعنی بیقراری و اذیت کردن مامان و خستگی
صدای دزدگیر ماشین
میگم چی میشد کسی دزد نمیشد تا ماشین ها هم دزدگیر نداشتن تا تو با صداش از خواب بیدار شی
نمیدونم!!!!!!!!!
بی حوصله و کلافه ام
تو هستی
تو هستی تا مامان تنها نباشه و دلش بهت گرم باشه اما.....
اما ما آدما یه جاهایی تو دلمون داریم که همیشه خالیه
نه ناراحت نشو واسه کس دیگه ای خالی نیست
واسه غصه هامون خالیه
واسه الکی دلگیر شدن
بی خودی ناراحت بودن
یه چیزی میگم ناراحت نشی ها پسرم
فکر نکنی به خاطر توئه نه
یه حسی دارم که هیچ وقت نمیتونی درکش کنی چون هیچ وقت مادر نمیشی
اما اگه بهت بگم شاید سبک شم
وقتی داری شیر میخوری یه حس بدی میاد تو دلم
نه به خاطر اینکه تو شیر میخوری و نه به خاطر اینکه نمیخوام بهت شیر بدم نه اصلا
فکر نکنم افسردگی بعد زایمان باشه
چون قبلا هم تو یه شرایطی حتی وسط یه جشن هم اینجوری میشدم
احساس پر بودن و دلشوره و تنهایی و هر حس بد دیگه ای رو که با هم قاطی کنی میشه این حس
شاید وقتی هوا ابری باشه
دلت واسه کسی تنگ شده باشه
و تنها هم باشی
یه کوچولو بتونی این حس رو درک کنی
نمیگم خدا نکنه چون هر آدم نرمالی تو این شرایط قرار میگیره
خیلی ناراحت میشم
کاش میشد باهاش مقابله کرد
اما من حریف این حس نیستم
خوبه که هستی
خوبه که تنها نیستم
اما این روزا با هر چیزی زود ناراحت میشم
و با یه حرکت تو میخندم
همین که تو رو دارم یه دنیا ارزش داره
سعی کن همیشه پیشم باشی
خیلی دوست دارم پسر جونم