نوش جونت
مانی جونم امروز ظهر با بابات رفتیم بیرون تا واست یه بالشت بخریم
آخه اونی که داشتی انگار جنسش خوب نبود و همش سرت عرق میکرد.
مامان واست کلی تدارک دیده بود
شیر خشک و آب و حتی غذا
اما به بابات چیزی نگفنم
تو راه برگشت به بابات گفتم من گشنمه و بابات هم فوری گفت من هوس قیمه کردم
آخه میدونی پسر کوچولو از وقتی تو دنیا اومدی مامان از این جور غذاها درست نکرده.
من هم به بابات گفتم نه من هوس پیتزا کردم
و بلاخره مامان پیروز شد
تو راه واست شیر درست کردم
اونجا هم تا پیتزا حاضر شه بهت غذاتو دادم
به بابات هم گفتم فعلا یه سیب زمینی بگیر که من دارم غش میکنم
اما مگه تو گذاشتی
اونقد غر زدی که مجبور شدیم بهت سیب زمینی بدیم البته از وسطش که سرخ نشده بود
وای میخوردی و چه هوووووووووم هوومی میکردی
کلی بهت خندیدیم
ساعت 14:30 که رسیدیم خونه تو خواب بودی و تا 17 خوابیدی
الان هم داری بازی میکنی
قربونت برم مامان جون
این روزا سرت با یه سطل ماست گرمه
بعدا که ای دی اس ال وصل شد عکسشو میذارم
بووووووووووس