مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

نوش جونت

1390/10/14 18:39
416 بازدید
اشتراک گذاری

مانی جونم امروز ظهر با بابات رفتیم بیرون تا واست یه بالشت بخریم
آخه اونی که داشتی انگار جنسش خوب نبود و همش سرت عرق میکرد.
مامان واست کلی تدارک دیده بود
شیر خشک و آب و حتی غذا
اما به بابات چیزی نگفنم
تو راه برگشت به بابات گفتم من گشنمه و بابات هم فوری گفت من هوس قیمه کردم
آخه میدونی پسر کوچولو از وقتی تو دنیا اومدی مامان از این جور غذاها درست نکرده.
من هم به بابات گفتم نه من هوس پیتزا کردم
و بلاخره مامان پیروز شد
تو راه واست شیر درست کردم
اونجا هم تا پیتزا حاضر شه بهت غذاتو دادم
به بابات هم گفتم فعلا یه سیب زمینی بگیر که من دارم غش میکنم
اما مگه تو گذاشتی
اونقد غر زدی که مجبور شدیم بهت سیب زمینی بدیم البته از وسطش که سرخ نشده بود
وای میخوردی و چه هوووووووووم هوومی میکردی
کلی بهت خندیدیم
ساعت 14:30 که رسیدیم خونه تو خواب بودی و تا 17 خوابیدی
الان هم داری بازی میکنی
قربونت برم مامان جون
این روزا سرت با یه سطل ماست گرمه
بعدا که ای دی اس ال وصل شد عکسشو میذارم
بووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

Marzieh
14 دی 90 20:54
سلام سلام به به نوش جون همتون جونم که مانی هم مثل من عاشق سیب زمینی سرخ کرده هست واااای دلم خواست
نارینه
14 دی 90 21:24
نووووووش جون خودت و مانی جونمون بشه ... عکسش حتما" خیلی خوشگله !!! منم سطل ماستام رو دور نمیندازم تا بهداد باهاشون بازی کنه !!!!!!!!