خووووووووووووووون
مانی جونم دم غروبی قطارت رو روشن کردم تا با دیدنش شاید هوس کنی بری سمتشو چهار دست و پا بری اما حسابی حالمو گرفتی
فقط نگاش میکردی و ذوق میکردی
منم جمعش کردم و رفتم تو اتاق و دقتی اومدم دیدم یه صدایی مثه دندون قروچه(کشیدن دندونای بالا به دندونای پایین)در میاری
تعجب کردم!
وا مگه دندون بالاتم در اومده؟!!!!!!!!
گذاشتمت تو تختت تا ببینم
دهنت رو که بازکردی پر خون بود
مُــــــــــردم
از ترس داشتم سکته میکردم
یهو به خودم اومدم که زنگ بزنم بالا
به مامانیت گفتم
مامانیت درست متوجه نشد چی میگم و فکر کرد میخوام خبر دندون در آوردنت رو بدم
دوباره گفتم دهنش پُـــــــــرٍ خونه
مامانیت گفت الان میام پایین
با امیر مهدی اومدن و وقتی دید گفت چیزی نیست چون لثه اش میخاره اینجوری میکنه
بعدشم عمه سمیه ات و عمه رویات که میخواستن برن خونه هاشون اومدن یه سری بهت زدن
دور و برت که شلوغ شد کارت یادت رفت و دیگه اونجوری نکری
الانم مثه یه فرشته خوابیدی
الهی فدات شم
صرفا جهت نمایش