ترس،نگرانی،دلهره
دنیای مامان این روزا همش دلواپسم
خیلی نگران
وای از زلزله متنفرم
با اون تجربهء بدی که چند سال پیش داشتم الان خیلی برام سخته
این روزا همه جا حرف زلزله هست و این بیشتر نگرانم میکنه
دیشب موقع خواب یهو یادم افتاد و به بابات گفتم خیلی میترسم بابات هم کلی سوال کرد و آخرشم خودش نگران شد
البته کلی هم گریه کردم و به بابات گفتم همهء نگرانی هام از اینه که نباشیم و مانی باید چه کار کنه
کلی تصمیم گرفتیم
چه کار کنیم که اگه زلزله اومد آسیبی بهت نرسه
گر چه به قول بابات باید پناهمون به خدا باشه اما خودمون هم باید مواظب باشیم
همهء حرفامون به تو ختم میشد
آخر سر تصمیم گرفتیم که در اتاق خواب رو که سمت حیاط هست و به خاطر یه سری مسائل پلمپش کرده بودیم رو باز کنیم
باز شدن در تو نمای اتاق خوابمون هم تاثیر منفی داره که اصلا با این شرایط مهم نیست
دیروز صبح بعد از خوردن صبحانه با بابات دست به کار شدیم و سرویس خواب رو جا به جا کردیم و در باز شد
اتاق بد شکل شد اما خیالمون راحت شد
راستی قرار شد بابات بره شمال و رفت ساعت 23 شام گرفت و خوردیم و بعد رفت
قراره امشب هم برگرده البته الان ساعت 1 بامداده و منظورم 24 ساعته دیگه هست
راستی امروز عید فطره
عیدت مبارک
از شیطونی هات هم بگم که حسابی حرصم میدی
دائم از تخت و مبل و میز و صندلی بالا میری
یه لحظه نمیشه ازت غافل شد
شلوغی میکنی و منو با حرف زدن های نا مفهومت میخندونی و از این که قربون صدقه ات میرم لذت میبری
لی لی لی لی حوضه و کلاغ پر رو میگی
هر چیزی که به نظرت جالب بیاد رو نی نی صدا میزنی
پدر تلویزیون و بقیهء وسایل خونه رو در آوردی
واسه بیرون رفتن بابات گریه میکنی
موقع تخمه خوردن ما میای و اجازه نمیدی یه مغز تخمه رو خودمون بخوریم
اگه گاز روشن باشه و تو بری تو آشپزخونه شعله رو یا خاموش یا کم یا زیاد میکنی
خلاصه که سرم حسابی با کارات و دلم حسابی به بودنت گرمه
خوشحالم که کنارمی و با تو بهترین حس دنیا رو تجربه کردم
هیچ چیزی تو دنیا نمیتونست به اندازه بودن تو خوشحالم کنه
دوست دارم