گردش تو يه روز پاييزي
امروز هوا آفتابي و خوب بود
ساعت 12 ظهر بابات زنگ زد و گفت حاضرت كنم كه بريم بيرون
هنوز از خواب پا نشده بودي اما تا تلفن رو قطع كردم بيدار شدي
يه كم كيك و شير خوردي البته كيكي كه خودم درست كرده بودم اصلا به كيك بيرون لب نميزني
لباس تنت كردم و زنگ زدم به بابات تا بياد
رفتيم پارك
خيلي خلوت بود بيشتر بچه هاي هم سن خودت بودن
آخه تو اين ساعت هوا گرم تره
حسابي بازي كردي
بعدشم رفتيم ناهار گرفتيم و اومديم خونه
واسه غذا خوردنت خيلي اذيت كردي و باباتم گفت ببين ميبريمش بيرون بد تر ميشه
قاشق و چنگال منو گرفتي و هي با غذاي من بازي كرديو ريختيش زمين گذاشتم سرت گرم باشه تا غذاتو بخوري
خيلي اذيت كردي اما خوردي
به نظرم خسته شده بودي و گشنه هم بودي كه قاطي كرده بودي
واسه خوابيدنت هم اذيت نكردي و زودي خوابت برد
الهي قربونت بره مامان كه عاشق بيرون رفتن و بازي هستي
بابات قول داده كه هر هفته يه برنامه اينجوري واست بذاره
اينم بگم كه هر روز بيرون ميري اما نه پارك
خيلي دوست داريم
عشق مامانو بابا