مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

خرید عید

1391/11/19 15:52
260 بازدید
اشتراک گذاری

جون جونم تو پست قبلی گفتم بهتری و بعدا واست میگم اما اصلا دلم نمیخواد از اون روزا حرف بزنم

الان خوب خوبی خدارو شکر

چهار شنبهء گذشته نگار و آتوسا اومدن خونمون و تا شب موندن اما مامان اونقد بیحال بود که یادش رفت شام درست کنه ساعت 21 بود که تازه هوش و حواسش اومد سر جاش

بابات هم رفته بود جایی و نبود

از بیرون شام گرفتیم و تو جو گیر شدی و خوب خوردی البته شایدم آتوسا رو که میدیدی ازش تقلید میکردی

باباتم که اومد نشستی و باهاش خوردی و ما همچنان در پوست خود نمیگنجیدیم که تو زدی تو ذوقمون و همه رو تحویل دادی

مامان مگه تو همستری که تو لپت اون همه کباب جا دادی!!!!!؟

شنبه رفتیم خونهء دایی اینا و شب بابا اومد دنبالمون و آخر شب هم رفتیم بالا متین هم بود و یه کم بدو بدو کردین

دیروز صبح هم بابات پول داد که من و شما خرید عیدمون رو انجام بدیم واسه همین رفتیم خونهء دایی و عصر با نگار و آتوسا رفتیم خرید

زهر مارمون کردی

هیچ وقت گریه نمیکردی اما امان از دیروز مخمو خوردی

میگفتی بذار هر جا میخوام برم و نمیخواستی تو پاساژ و مغازه ها بری

فقط کفش و بلوز تو رو خریدیم و اومدیم خونه

خیلی اذیت شدم

یه آقای فروشندهء بد اخلاق هم سرمون غر زد چون تو دم در وایستادی و من خواستم لباستو اندازه بگیرم و چون تگ داشت صدای گیتش در اومد و .....

آخر شب هم چون شام نداشتیم بابات یه کمی غر زد و منم ناراحت شدم

البته بابات با اینکه خوش اشتهاست اما من هر چی درست کنم غر نمیزنه

ساعت 24 بود که گفت برم هله هوله بگیرم که تا رفت و برگشت تو خوابیده بودی و بابات خیلی نارحت شد

کلی واست خوردنی های مختلف گرفته بود

شاممون (ژامبون که بابات گرفت)رو حاضر کردم و خوردیم و کلی شلوغ کردیم اما تو بیدار نشدی

باباتم هی گفت کاش نمیخوابیدی

امروز صبح هم با هم رفتیم میوه فروشی و سوپر مارکت و بازم کلی هله هوله گرفتیم و اومدیم خونه

واسه ناهار باباتم اومد و دوباره رفت

تو هم از خستگی بازم زود خوابت برد

این هفته با اینکه یه سری درگیری فکری داشتم اما با خوب بودن حال تو خرید کردن انگیزه خوشحال بودن رو داشتم

همیشه خوب و سلامت باش گلم


اشتباهی:

دیروز نگار داشت واسم میگفت که یه سبد اون گوشه هست که کوروش توش جوراباشو میندازه

تو مشغول فضولی کردن تو وسایل آتوسا بودی که یهو دستتو بردی سمت جورابت و کردی تو گوشت

مامان جونم قربونت برم که اشتباهی شنیدی


تقلید:

بابات گاهی موقع تی وی دیدن انگشت اشاره اشو میذاره گوشهء چشمش

تکیه داده بود به مبل و داشت تی وی تماشا میکرد

گوشیش زنگ زد

عاشق گرفتن جای دیگرونی و ذوق میکنی یکی پاشه بدوی جاشو بگیری

نشستی سر جای بابات

رو کردی به تی وی و انگشت اشاره اتو گذاشتی گوشهء چشت

مردم برات

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان ماني مسافر كوچولو
19 بهمن 91 18:21
عزيزم تو مسابقه دعوتت كردم بدو بيا
مامان گیسوجون
19 بهمن 91 22:14
ای جون دلممممممم چقدرشیرین شدی مانی جونم هزار ماشاا... خریداتم مبارک الهی به شادی بپوشی وای دوستم من عاشق این تقلید کردناشونم
نارینه
19 بهمن 91 22:53
مبارک باشه خریدات مانی جون ..آبجی جونم .. اصلا بچه ها عادتشون که هر وقت ما نیاز به تمرکز داریم نق بزنن!!! خودت رو ناراحت نکن برای غذا درست نکردن کااااااااااااملا درکت میکنم ... واقعا یه وقتایی وقت نمیشه .. و یه وقتایی هم حسش نیست پس بازم خودت رو ناراحت نکن !!! قربون اون تقلید کردن مانی جونم برم من ... خیلی جالب بود ... بازم برو خرید بیا بگو برام
مامان ماني مسافر كوچولو
19 بهمن 91 22:55
سلام دوباره اومدمو مطالبت خوندم اون موقع اينت ميپريد نميشد فقط تند تند نوشتم تا قطع نشده آخيي شيطوني كردي خاله لباسابيي كه خريدي بزار ببينم چي خريدي هزار تا بوس واسه ماني شيطون
مامان ماني مسافر كوچولو
20 بهمن 91 21:22
عزيزم توضيح من در باره مسابقه ناقص بود شمارو دعوت كردم يعني اينكه شما هم بنويسيد چرا وبلاگتون دوست داريد
مرضیه
21 بهمن 91 14:36
مبارک باشه خریدای عیدت عزیزم اون اشتباهی و تقلید خیلیییییییییی بامزه بود قربونش برم من
مبینا
21 بهمن 91 18:48
سلام عزیزم به خاطر راهنماییت در مورد مکمل Infatrini خیلی خیلی ممنون.دختر من الان 8 ماهشه ولی وزنش 6600 من قم هستم اینجا نتونستم پیدا کنم.به من گفتن داروخونه 13 آبان تهران داره ما سپردیم برامون بگیرن ولی اونجا هم که انگار تو طرحه هنوز کسی نتونسته برامون بگیره. شما نمیدونی داروخونه دیگه هم این دارو رو داره یا نه؟ مانی گل رو ببوس. خدا نگهدارش.