مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

از پارسال تا امسال

1390/1/1 23:56
308 بازدید
اشتراک گذاری
مانی جون اینا رو واسه تو میگم به امید خدا سال بعد این اتفاق ها سه نفره میوفته. دیروز غروب بابات رفت بالا و مامانیت عیدی هامون رو داده بود بهش من گفتم چرا الان دادن گفت چون مال ما با بقیه فرق داشته خواسته جلوی اونا نده واسه شما یه بلوز و شلوار جین فسقلی بود به بابا پول دادن و من هم یه بلوز که مامانییت شب گفت واسه خاطر شکم قلمبه ی من این مدلی گرفتن.واسه شام همه ی عمه هات بالا بودن مامانیت سبزی پلو با ماهی و کوکو سبزی پخته بود منو بابات آخر از همه از سر سفره پا شدیم.آجیل و شیرینی رو هم قبل از سال تحویل خوردیم گفتیم نمیشه نصف شب بخوریم. و بعد هم وقت نخود نخود هر که رود خانه خود اما عمه آمنه اینا قرار بود امسال سال تحویل خونه ی مامانی بمونن عمه سمیه هم حاضر شد که برن اما طبق معمول امیر مهدی نمیخواست بره و همه ی تلاش ها بی فایده بود و نرفت.مامانش و باباش خیلی ناراحت شدن( یادت باشه بابات اصلا از این کارا خوشش نمیاد و میگه بچه باید پیش مامان باباش باشه) تا ساعت ۲۴ بالا بودیم و بعد اومدیم خونه یه کم تلویزیون دیدیم من خوابم میومد بابا گفت تو بخواب من بیدارت میکنم داشت  جومونگ بازی میکرد ساعت ۲:۴۰ بیدارم کرد با هم منتظر تحویل سال شدیم بعد سال تحویل با بابات رو بوسی کردیم و بابات دست گذاشت رو شکمم و سال نو رو به تو تبرک گفت بعد هم رفتیم بالا امیر مهدی و محمد متین (پسر عمه هات)هم بیدار بودن. بابایی از لای قرآن به هر سه مون دشت داد چند دقیقه بعد هم اومدیم پایین مامانیت یه تخم مرغ هم داد که واسه تو رنگ کرده بود. ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار شدیم و من و بابات رفتیم خونه ی مامانی من البته بابات جلوی در سلام داد و رفت که با مامانیت برن خونه ی مامانی بابات .غروب بابات اومد خونه ی مامانی من یه دو ساعتی موند و با هم اومدیم خونه اینم داستان های اولین روز سال ۹۰ با مانی جون تو دل مامانش
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان فرشته
2 فروردین 90 0:52
هرسال شروع قصه ای است قصه ات بی غصه باد سال نو مبارک
مامان فرشته
2 فروردین 90 12:15
سلام بر مامان مهربون و مانی جونممممممممممم ان شاا... همیشه بهتون خوش بگذره بوسسسسسسسس