مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

روزای اول سال

1392/1/4 18:11
261 بازدید
اشتراک گذاری

پسر کوچولوی مامان سال 1392 هم اومد

مبارکت باشه پسرم

صد سال به این سالا

اینهمه بدو بدو استرس و نگرانی همش بی خودی بود

نمیدونم چرا واسه همه چی حرص میخوردم حتی واسه پوک بودن سیر هفت سینم و باباتو مجبور کردم بره بخره

خدا رو شکر راضی شدم

دو ساعت مونده بود به سال تحویل که از بیرون رسیدیم خونه اما مثه برق و باد زمان میگذشت

ناهارت رو دادم و بدو بدو دنبال کارام بودم

لحظه سال تحویل دور هفت سین نشستیم و دعا کردیم

برای همه

اول کسایی که بیمارن . سلامتیشون رو از خدا خواستم و بعد هم یکی یکی بقیه رو

یادم رفت واسه خودم چیزی بخوام

سلامتی عزیزانم برام از همه چی مهمتره که اونم خواستم

بعد از روبوسی بابات بهمون عیدی داد و یه کوچولو شیرینی خوردیم و رفتیم بالا

باباییت از لای قران بهمون عیدی داد

مامانیت هم که قبل از عید هدیه شو داده بود اما بازم یه هدیهء کوچیک داد

عمه سمیرات و عمه رویات هم بهت عیدیتو دادن

اومدم خونه و سبزی پلو ماهیمون رو بردم بالا و مامانیت هم سبزی پلو با مرغ داشت و ناهار رو بالا خوردیم و بعد هم اومدیم خونه

عصر جایی نرفتیم

البته تلفنی به همه تبریک گفتم

روز اول فروردین رفتیم خونهء مامان بزرگ بابات و قرار شد دایی ها و خالهء بابات شب بیان خونهء مامانیت


دو روز بعد نوشت:

اول فروردین دایی ها و خاله و مادر بزرگ بابات اومدن خونهء ما و واسه شام رفتن بالا

ما هم رفتیم اما منو تو اومدیم پایین

روز دوم فروردین خونهء عمه آمنه ات دعوت بودیم

صبح که از خواب پا شدی یه کم بی حال بودی انگار سرما خوردی یه کمی هم سرت گرم بود

ظهرش رفتیم خونهء دایی کوروش و عصر اومدیم خونه و تو رو خوابوندم که شب سر حال باشی

اسپری آنتی ویروست هم تموم شده بود و سر راه رفتیم برات خریدیم مثه همه چی اونم گرون شده بود

خونهء عمه آمنه ات هم تو محمد متین و امیر مهدی داستان داشتین منم یه سره حرص میخوردم و مواظبت بودم

احساس مریض شدن داشتم

شب اومدیم خونه و با کلی مکافات و ادا بهت دیفن دادم

خدا رو شکر که فرداش حالت خوب بود

خودم حسابی حالم بد بود و هست

سرما خوردم اما واسه تو که اسپری زدم انگار جلوی بیماری رو گرفت

سوم فروردین خدا رو شکر جایی نرفتیم و یه نفسی کشیدیم

امروز چهارمه

ظهر خونهء دایی بابات بودیم

خدا رو شکر که اونقدر بزرگ و پر از اتاقه که زیاد نگران نبودم گر چه بازم دنبالت راه میومدم

پسر خوبی بودی و ناهارت رو خوردی و به هیچی هم دست نزدی

الانم که اومدیم بابات رفت جایی و تو اونقد واسش گریه کردی که بیهوش شدی

اینم مدرکش

1

2

اینم روزای اول سال نو مون

الهی قربونت برم همش سکه های هفت سین رو برمیداری و میگی پول و میذاری تو جیبت

مامان هم مجبور شد هفت سین رو بچینه تو ویترین

3

دوست دارم نازنینم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

Man & Ma (مامان فاطمه ناز )
5 فروردین 92 8:13
صندوقچه ی آرزوهایم را خواهم گشود تا نگویند از هیچ پر است که یاد تو افتخاریست در دارایی دلم .... وبلاگامو به روز کردم خوشحال میشم ازشون بازدید کنی لطفا نظر فراموش نشه www.metwooo.blogfa.com www.fan2ghe-maman.niniweblog.com
نارینه
5 فروردین 92 18:48
به به به ... چه سلیقه ای !! 7سین تو ویترین !!! ایشالله همیشه به گردش باشید
مامان حسام كوچولو
14 فروردین 92 16:46
ستاره بختتان بالا سپیده صبحتان تابناک سایه عمرتان بلند ساز زندگیتان کوک سرزمین دلتان سبز سال جدید مبارک
مامان محمد و ساقی
16 فروردین 92 0:11
سلام عزیزم سال نو مبارک هفت سین خوشگلی گذاشتی
مامان محمد و ساقی
16 فروردین 92 0:11
وای اینجا که مانی جون داره گریه میکنه خیلی نازه
صفورا مامان آوا
22 فروردین 92 21:38
عزیییییییییییییییییییییزم فدای اون گریه کردنت