مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

اين هفته مون

1392/1/28 16:43
284 بازدید
اشتراک گذاری

پسر كوچولوي مامان اين هفته هم شادي داشتيم هم غصه

يكشنبه رفتيم خونهء خالهء بابات البته واسه عيد ديدني اما آش نذري هم داشت

تو هم خوردي

عصر اومديم خونه و تو خوابيدي اما......

از اونجايي كه خيلي وقته تو خونه پوشك نميشي منم ميدونم جيش نميكني و واسه خواب عصرت پوشكت نميكنم

از خواب كه بيدار شدي از تخت اومدي پايين و وايستادي پيش پشتي

چشمات قرمز و لپات گل انداخته بود

از دور براندازت كردم و حس كردم شلوارت خيسه

دويدم سمتت و گفتم نه مامان وايستا ببرمت دستشويي

اولين كاري كه كردم دست كشيدم به فرش كه ببينم كجاش خيسه كه برگردونم تا بشورم اما خيس نبود و خوشحال شدم و بردمت تا شلوارت رو عوض كنم كه ديدم بلوزتم خيسه

منفجر شدم

داد زدم كه ماني چه كار كردي مامان

داشتم بلوزت رو در ميوردم كه ديدم داغي

داشتي تو تب ميسوختي

لباساتو عوض كردم و دست و روتو شستم

بهت آب و آبميوه دادم

يه كمي بهتر بودي

خدارو شكر كه پتو  و ملحفه و رو تختيت جلوي خيس شدن تشك رو گرفته بود

همه رو ريختم تو لباسشويي و اومدم پيشت

شب موقع شام خوردنت بردمت رو سينك تا آب بازي و كني و شامت رو بخوري كه كلي بالا آوردي و من و بابات حسابي دعوامون شد

ساعت 22:30 بابات زنگ زد و واست پيتزا سفارش داد اما دو سه تا دونه قارچ بيشتر نخوردي

آخر شب حالت بد تر شد و تبت بالا تر رفت

شياف هم تاثير نداشت

ساعت 24 بابات رفت و قطره و آب آلبالو گرفت اما فهميدي و نخوردي

ساعت 5 صبح بازم داغ تر شدي و برات شياف گذاشتم و با كلي كلنجار دستمال نم دار رو سرت تا تبت اومد پايين

داشتم از بيخوابي ميمردم

ساعت 11 صبح بيدار شديو و تا حاضر شيم شد 12 رفتيم مطب اما دكترت رفته بود

چند جاي ديگه هم سر زديم و متخصص نبود

باباتم از عصبانيت نبودن متخصص يهو نشست تو ماشين و شلوارش پاره شدو مامان تو اون حال تركيد از خنده

خدا رو شكر كه يه چيزي باعث خنده مون شد و تو هم تبت قطع شد

اومديم سمت خونه و نون تازه گرفتيم و تو كلي نون و شير خوردي و ما هم مثلا صبحانه

عصر از ترس اينكه شب تب نكني و دكتر نباشه برديمت  مطب دكترت

دماي بدنت 37 بود و هيچ علائمي از بيماري نداشتي

خانوم دكتر هم طبق معمول چند تا نسخهء مختلف نوشت و توضيح داد كه با هر كدوم از علائم كدوم رو بگيريم

البته دكترت خيلي كم دارو ميده و يا اصلا نميده

جز يه كم دل درو ونفخ هيچ مشكلي نداشتي

فقط دوست داشتي دكترت رو ببيني و ماهيانه شو بدي

وزنت هم 13/700 با لباس بود

دكترت گفت كه تو از حساس بودن من رو غذا خوردنت سو استفاده ميكني

گفت واسه غذا خوردنت بهت اصرار نكنم و حتي اگه نخوردي هم راه نيوفتم بهت قاشق قاشق غذا بدم

اين عاليه ديگه حرص نميخورمدروغگو

يه اتفاق ديگه اين روز حركت مامانيم اينا بود كه تا شب ده باري بهشون زنگ زديم و باباتم هي ميگفت زنگ بزن ببين كجان

ساعت 24 رسيدن

سه شنبه خوب خوب بوديو رفتيم خونهء مامانيم

بچه ها همه بالا بودن و شلوغ پلوغييييييييي

مامانيم كلي باهات دالي بازي كردو هي هم منو دعوا ميكرد كه با بچه اينجوري حرف نزن اينو بهش نگو و............ اووووووووووف

شب هم بابات اومد دنبالمون و سر راه كباب گرفتيم و اومديم خونه

بعد از شام هم رفتيم بالا و كلي حرف زديم

امروز خونه بوديم و من هم بنا به گفتهء دكترت واسه غذا خوردنت هيچ حساسيتي نشون ندادم

واسه صبحانه گندمك و شير گذاشتم و خودت كم كم خورديش

ناهار كم كو كو درست كردم و يه كوچولو خوردي البته با كلي ماست و نوشابه

نميدونم واسه شامت هم همين كارو كنم يا نه آخه اين يه ذره كه ميخوري كجاي دلت ميره مامانم

خدا كنه ضعيف نشي

دوست دارم نفسم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مرضیه
31 فروردین 92 1:27
سعیده جون سلام چشمت روشن ممنون از کامنتت. نمیدونی چقدر داغونم میدونم که باید خدارو شکر کنم که بهم رحم کرد و اتفاق بدتری نیفتاد ولی ........نیکان حالش خوبه ولی جای زخمش عمیقه کار من شده گریه و استرس اینکه جاش کی خوب میشه اگه خوب خوب نشه آخه تو صورتشه بالای ابروش خیلییییییییی تو چشمه ای کاش اینجوری نمیشد ......... راجع به نظر خانم دکتر منم موافقم نظر منم همین بود دکترییم واسه خودم وزنش هم که خیلی خوب بوده نیکانم ماست و نوشابه خیلییییی دوست داره خدارو شکر که استخوان مرغ مشکل ساز نشد ببوسش قند عسلو برام دعا کن حالم خوب نیست این روزا ....
نارینه
1 اردیبهشت 92 20:15
ای بابا .. بازم از غذا نخوردن میگی .. داغ دلم تازه میشه !!! منم موندم که باید چی بدم به این پسرک بدغذام