گزارش يك ماه آخير
ماني جون مامان سلام تاج سرم
گل پسر مهربونم ببخش كه خيلي دير شد
از روز تولدت شروع ميكنم.البته مجبورم سريع بنويسم تا بيدار نشدي
ببخش اگه متناي مامان ادبيات زيبايي نداره
شب قبل از تولدت مامانيت اينا هديه هاشونو دادن
روز تولدت هم رفتيم خونهء دايي كوروش و هديه ات رو گرفتي
غروب تو راه برگشت خونه رفتيم و يه كيك برات گرفتيم تا شمع روش رو فوت كني و مامان جاي تو برات آرزوي سلامتي كرد
ببخشيد ولي به احترام درگذشتگان نشد برات جشن بگيريم
يه شب رفتيم رستوران و شام خورديم و تو هم كل كاسه كوزهء ميزو بهم ريختي ماهم مرديم از خنده(آقاي بنده خدا بايد همه جا رو تميز ميكرد كه هيچ گلدون و نمكدونو ني و .... هر كدوم رو از روي يه ميز بر ميداشت)
تو اين يه ماهه اتفاقات زيادي افتاد
عمه ام و دختر عمه ام و دختر عموم رو تقريبا بعد از ده سال ديدم
خوشحال شدم
بابات بلاخره مغازه رو زد
بماند كه كلي كلنجار داشتيم
آقايوون پليس ساختمان تشريف آوردند اما موفق نشدند جلوي كارمون رو بگيرن
تا يادم نرفته بگم كه عمه آمنه ات برات يه اسمارف گرفته كه تو ازش خوشت نيومد و بابات اسمشو گذاشت هوشنگ و تو عاشقش شدي
هر جا بري ميبريش و منم ديوونه شدم هي بايد مراقب تو و هوشنگ باشم تا يكيتون رو جا نذارم
يه چيز خنده دار بگم كه اين روزا همش در ويترين رو باز ميكني و فنجون و قوري مينياتوري مامان كه خيلي دوسش دارم و با ارزشه رو برميداري و چاي ميريزي و ميخوري
چند وقت پيش هم برداشته بودي و يكيشو شكستي و باباتم هي به من گفت حقته چند بار گفتم جاشو عوض كن
اي بابا خونمون مثه بيسليقه ها شده جاي همه چي رو عوض كردم و تا مهمون ميخواد بياد بايد برم ار تو كمد ديواري ميز عسلي بيارم اين چه وضعشه
خلاصه كه يه شب بعد از شام رفتم ظرفا رو بشورم كه باباتم اومد تو آشپزخونه دستشو بشوره كه شوخيش گرفت و دست خيسشو كشيد تو صورتم
منم آب ريختم بهش و باباتم نامردي نكرد قابلمهءبرنجو(در حال خيس خوردن واسه شسته شدن) كه پر آب بودريخت رو سرم
اينجا بود كه چنگ آب بازي بين من و بابات در گرفت و واسه چند دقيقه يادمون رفت كه ما يه پسر بچه فضول هم داريم
كار به هال كشيده شد اما تو رو نديديم يهو چنگ رو متوقف كرديم و دنبالت گشتيم
به به به به اين صداي تو بود .گوشهء ويترين واسه خودت فنجون برداشته بودي و چاي ميريختي و ميل ميكردي
اي فرصت طلب
هفتهءگذشته با مامانيم رفتيم بيرونو واست يه ماشين گرفتيم البته خودت انتخاب كردي
واي كلي راه رفتي و كيف كردي و تا سوپر ماركت ميديدي مرفتي تو و ميگفتي حاجي دوغ
كلي مامان رو تو خرج انداختي(شوخي)
ديروز هم بابات گفت برم خونهء مامانيم و با نگار و مامانيم برم كفش بخرم
رفتيم بيرون ناهار خورديم خيلي وقت بود كه دلم فلافل ميخواست اما كو گوش شنوا (بابات عاشق انواع كبابه و هر وقت بخواييم غذاي بيرون بخوريم حق انتخاب با باباست البته ميگه آشغال نخوريم) بلاخره خوردم
بعد هم رفتيم خونهءمامانيم و عصري هم با مامانيم و آتوسا رفتيم خريد
اي جونم فدات تا از جلوي آي تك رد شديم گفتي مامان پيزا مامان پول
قربونت برم خيلي شيطوني كردي همش بدو بدو ميكردي و اجازه نميدادي دستتو بگيرم
هول هولي يه كفش گرفتم وبعد هم رفتيم آي تك پيتزا خورديم
الهي قربون اون چشات برم اونقد خوابالو بودي كه نوشابه ميخوردي چشات رو هم بود و همه رو خندوندي(يه خانومي گفت چشاشو به من نگاه ميكني؟؟؟ گفتم نه بابا خوابه هههههههه)
بعد هم اومديم خونه و زنگ زديم بابات اومد دنبالمون تو راه هم خوابيدي و آخر شب خيلي بداخلاق شدي
يه چيزي كه اين مدت هم لذتشو ميبرم و هم نگرانم ميكنه اينه كه خيلي بهم وابسته شدي و همش بهم ميچسبي و بوسم ميكني و رو دلم ميشيني و موقع خواب و حتي تو خواب دستت دور گردنمه
يا هم ميچسبي به بابات و ميخوابي و ميترسم تو خواب لهت كنه
نگرانم كه اين وابستگيت تو استقلالت تاثير منفي بذاره
الهي فدات شم مهربونم ميدونم كه دوست نداري تو خواب تنهات بذارم واسه همين سرتو ميذاري رو دستم و دستت رو ميندازي دور گردنم
مامان جون گاهي تو خواب حس ميكنم دارم خفه ميشم آخه هوا هم گرم شده ديگه عزيزم
از يه جهت هم كيف ميكنم وقتي اين كارا رو ميكني و موقعي كه خيلي اذيت ميشم ميگم اي بابا بو سراغ بابات يه كمم اونو اذيت كن
بيدار شدي برم ديگه
راستي امروز صبح بابات رفته بود بالا و قرار شده فردا بعد از اينكه كارشناس اومد مغازه رو بازديد كرد راه بيوفتيم بريم شمال و از اونجا هم بريم مشهد
بعد از برگشتنمون عكساي اين چند وفتو ميذارم
٢٥/٣/١٣٩٢
بعدانوشت:
سفرمون يه چند روزي عقب افتاد
قراره فردا راه بيوفتيم