مامان تنبل
کوچولوی مامان امروز مامانت مثل تنبل ها نشست تا ظهر دیگه داشت از گشنگی غش میکرد اما دلش نمیخواست غذا درست کنه
امروز روز حقوق بابا بود و معمولا باید آشپزخونه رو تعطیل کرد من هم همین کارو کردم. دیشب به بابات گفتم که رولت بخره و بابات هم گفت فردا میریم بیرون رولت خوری آخه اونجایی که من شیرینی هاشو دوست دارم اون موقع تعطیل بود.ظهر که بابات از سر کار اومد مامانیت زنگ زد که بریم خونه ی مامان بزرگ بابات اما ما که هنوز ناهار نخورده بودیم و من هم تصمیم داشتم که زنگ بزنم غذا بیارن اما نشد چون مامانیت به عمه سمیه هم زنگ زده بود که اونم باهامون بیاد اخه واسه عید ما نرفته بودیم دیدن مامان بزرگ بابات.از اجبار یه املت درست کردم و مثل قحطی زده ها میخوردم باورت نمیشه که بابات به خاطر اینکه من سیر شم و نخوام دوباره درست کنم زیاد نخورد
امروز طبق معمول بابات باید بره فوتسال و تا ما رو رسوند خونه رفت. گفت قبلش جایی کار دارم قضیه ی رولت خوری رو هم فراموش کرد من هم چون میلم پرید یاد آوری نکردم.البته بماند که امشب بابات حدود ١:٣٠ شب میاد خونه و کلی به من سفارش کرد که واسه خودت یه شام خوب درست کن