عکس بازار
رو تخت مامانیم بعد از یه گریه مفصل که داستانش رو قبلا نوشتم با خرگوش آتوسا خوابیدی. خونه مامانیم بودیم خوابیدی حس کردم سردته اما حال پا شدن نداشتم لباسم نزدیک بود کشیدم روت اما اونقد با مزه شدی پا شدم ازت عکس گرفتم. با هر چی که نرم باشه بذاریم رو صورت ماهت میخوابی اینا هم عکسای دیروزته پا ها تو اوردی بالا مامان بوس کنه قربون پاهای نازت برم اصلا کلاه دوست نداری عشق دوربینی فدات شم قرتی ...
عکسای دیروز مانی جون
عکس
مانی جونم عکسای یه هفته اخیر تا امروز رو واست میذارم. چهار تای اول مال همین امروزه. ای زبون دراز مامانم مثه فرشته ها خوابیدی مامان این کارا چیه؟ وقتی زبون در اوردی مامانیم از ذوقش جیغ زد و تو هم ترسیدی و گریه کردی این عکس دو روز پیشه که از بیرون اومده بودیم و تو خیلی گشنه بودی اینم عکسای روز چهارشنبه سالگرد مامانمه ای خنده تو قربون ...
عکس
عکس مانی جون عکس مامان مانی جون عکس بابای مانی جون ...
مانی جون بزرگ شده؟؟؟؟؟؟؟
مانی جون ٢٠ روزه مانی جون ٥٥ روزه ...
زشت بودنتم عشقه
مانی جونم یه عکس از زشت بودنت تو ١٨ روزگیت میذارم از دست مامان ناراحت نشی میخوام یه کوچولو بخندی ...
از 20 روزگی تا امروز
مانی جون با رکابی مانی جون با رکابی عکس امروز مانی جون مانی جون ترسو میشود مانی جون با لباسی که از مامان و بابا واسه کار مهمش هدیه گرفت ...
داغ داغ
مانی جون من امروز ١٣ روزه است دیشب مهمون داشتم و خودم شام درست کردم اما برنج رو مامانی مانی جون بالا آماده کرد. با اینکه سعی کردم زود کارامو انجام بدم اما بازم فکر میکنم که این وقت مال پسرم بود نه شام پختن. پریشب پسرم تا صبح نخوابید و من هم بیدار باش بودم اما دیشب آقا بود الهی قربونت برم مامان جون. الان هم در حال چرت زدنی. این روزا یه چیزایی مامانت رو اذیت میکنه که اگه زنده بودم بزرگ که شدی واست میگم. چند تا از عکسایی که الان ازت گرفتمو واست میذارم. آوردمت پیش خودم که تنها تو اتاق نباشی و رو زمین خوابیدی. ...