مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مهمونی

1390/3/23 17:47
288 بازدید
اشتراک گذاری

مانی جونم دیشب برای اولین بار رفتیم بالا.میدونم با اینکه فاصله ای نیست دیر رفتیم.روزای اول که واقعا با یه شکم دوخته شده نمیشد رفت اما دلیل اصلیش این بود که امیر مهدی آبله مرغون گرفته بود و یه روز درمیون بالا بود و باید احتمال وجود ویروس آبله مرغون تو محیط رو داد و ....

دیشب بابات گفت که ١٥ روزه از مریضی امیر مهدی گذشته و خوب شده و الان هم بالا نیست بریم بالا. تا شام خوردیم و تو شیرت رو خوردی و حاضر شدیم ساعت ٢٣ بود که رفتیم.

یک ساعت بالا بودیم و تو خواب بودی  عمه رویا و عمه سمیرا و مامانی بغلت میکردن و بابایی بهشون غر میزد: که بچه خوابه، دارید اذیتش میکنید، ای بابا این کارا چیه بذارید بخوابه.

وقتی اومدیم پایین جاتو عوض کردم و بهت شیر دادم که بخوابیم اما هیچ خبری از خواب نبود.

تا ساعت ٥:٤٥ صبح بیدار بودی البته بگم که نفخ داشتی اما گریه نمیکردی فقط میخواستی بهت شیر بدم.منم که حسابی خسته بودم و از خستگی حالم بهم میخورد.دائم بهت التماس میکردم که بخوابی.

عزیزم تو اصلا دوست نداری تو پشه بند بخوابی و دلت هم نمیخواد تو تخت خودت باشی میخوای بغل من بخوابی تا میذارمت تو جای خودت بیدار میشی و نق میزنی.

الهی مامان قربونت بره هنوز عادت نکردی از من فاصله بگیری.

خیلی دوست دارم

عاشقتم مانی جونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

هانیه
23 خرداد 90 17:49
سلام عزیزم بهت تبریک میگم مانی جونو ببوس
مادر سامان
24 خرداد 90 4:05
گل پسره چش نخوره خیلی نانازه
مامان ماهان
25 خرداد 90 0:13
خیلی نانازه دیگه آخه عاشق مامانشه