دل درد مامان
مانی جونم دیروز غروب رفتیم بالا و وقتی خواستیم بیاییم پایین مامانیت گفت که شام گذاشته و بمونیم.
اومدم پایین تا تشک تعویض و مای بیبی واست ببرم که دیدم بابات هنوز خوابه(ساعت٢٢:١٥)بیدارش کردم اصلا متوجه نبود ما نشده بود.
مامانیت مرغ ترش درست کرده بود منم که خیلی دوست دارم.
عمه سمیرات یواشکی کلی رب انار ریخته بود توش و حسابی ترش شده بود.
بعد از شام احساس کردم معده ام داره درد میکنه.هر چی میگذشت بد تر میشد و دیگه طاقت نداشتم و اعلام درد کردم.
تا ساعت ١ بامداد بالا بودیم و بعد من و تو اومدیم خونه اما بابات داشت فیلم وفا ٢٠٠٢ رو میدید ویه ساعت بعد اومد.
به لیوان نبات داغ و یه قاشق از شربت گرایپ واتر تو خوردم تا حالم بهتر شد.
خیلی نگران بودم که حالم رو تو تاثیر نذاره و با شیر خوردن حالت بد نشه اما خدا رو شکر چیزیت نشد.
قربونت برم پسر فهمیدهء مامان که حالم رو درک کردی و تمام شب رو خوب خوابیدی و فقط شیر میخوردی و دوباره میخوابیدی.
عاشقتم عشق کوچولوی مامان