یه سفر کوچولو
مانی جونم امروز ظهر یهو به بابات گفتم بریم برغان
بابات هم گفت بریم
شال و کلاه کردیم و ساعت ١٢ راه افتادیم
وای که هوا چقد دلچسب بود اما به خاطر تو شیشه ها بالا بود
یه قسمت از جاده مه غلیظی بود
تک و توک ماشین رد میشد
رفتیم باغبان کلا
اونجا یه امام زاده بود و بابات هم نذرش رو ادا کرد
تو هم که حسابی گشنه بودی همون جا شیر خوردی
دو ساعت بعد هم اومدیم خونه
ناهار هم نداشتیم
هر جا زنگ زدیم غذا تموم شده بود
مجبور شدم سریع دست به کار شم و غذا درست کنم
مرغ و سیب زمینی نمکی درست کردم
وای که تو این هوا چه میچسبهههههههههههه
واسه شام هم شاید بریم خونۀ مامانی
آخه از اصفهان مهمون اومده واسشون
فعلا برم
دوست دارم گل کوچولو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی