بدون شرح
مانی جونم امروز رفتیم خونهء دایی اینا
به بابات گفتم سر راه بریم و چند تا شلوار واسه تو بخرم
قبلا در موردش گفته بودم و وقتی رفتیم تو مغازه دو تا شلوار آشور گرفتم و دیگه به بابات چیزی نگفتم
تا عصر همش با خودم فکر کردم کاش بلوزشم گرفته بودم آخه خوشکل بودن و نمیشه که تک باشن.
نگار که بهم گفت چه خبره مانی این همه لباس داره اینقد الکی لباس نخر همونایی رو که داره تنش کن کوچیک میشن ها
اما من گوشم بدهکار نیست.
بابات اومد دنبالمون و گفت که شام بالاییم آخه داییش اینا دعوتن
منم رو هوا زدم که آی بریم بلوز شلوارا رو هم بگیریم
بابات گفت چه خبره اول که گفتی فقط شلوار میخواد و منم گفتم آخه باید ست باشه و الان میخوایم بریم بالا
بابات یه کوچولو غر زد
البته باید اینو بگم که بابات اصلا اصلا خسیس نیست که هیچ ولخرج هم هست و ما تو این چند ساله هیچ پس اندازی نکردیم
و اینم بگم که مامانت هیچ الکی خرج کن که نیست هیچ واسش مهم هم نیست که حتی سالی یه بار هم لباس بخره یا نه
یعنی تو خط مد و طلا و رنگ مو این جور چیزا نیست
اما در مورد تو موضوع فرق میکنه و مامان یه جورایی مرض خرید کردن داره
این روزا هم بابات حسابی افتاده تو خرج مغازه ساختن و شده حسابگر
حق داره
اما باز در مورد تو باید فرق داشته باشه
نمیخوام بگم خیلی مامان خوبی هستم نه اما دلم میخواد دائم واست خرید کنم
آخه من که تا حالا نی نی نداشتم واسه همین هیجان دارم
همین دیگه
نگی مامانم ندید بدیده ها
دوست دارم
عاشقانه دوست دارم