خرید
مانی جونم چند روزی بود که به بابات میگفتم بریم خرید اما کو گوش شنوا
بابات دوست داره همه کاراشو بذاره واسه دقیقهء ٩٠
منم که میدونم دم عید شلوغه و بابات هم هی میگه زود باش بچه خسته شد یه تصمیم عالی گرفتم
به بابات گفتم من با زن داییم میرم واسه خودم خرید میکنم تو مانی جون خریدتون باشه دم عید
بابات هم قبول کرد
ظهر زنگ زدم پوران با شادی اومدن دنبالمون و رفتیم خرید
اما مگه من چیزی پسند میکردم رو هر چی یه عیبی میذاشتم
انصافا هم چیز بدرد بخوری ندیدم
آخرش تصمیم گرفتم واسه تنوع اول واسه تو خرید کنم
با اینکه بودجهء تعیین شده فقط واسه خرید خودم بود اما دلم طاقت نیاورد
سه دست لباس واست گرفتم
داشتم همین جوری ول خرجی میکردم و خواستم یه سه تیکه و یه سویی شرت هم بگیرم که یهو یاد خودم افتادم که اگه واسه خودم چیزی نخرم با تیپ تو انگار من پرستارتم نه مامانت
صرف نظر کردم و از مغازه زدیم بیرون
تصمیم گرفتم برم همون جایی که سال قبل واسه بارداری خرید کردم مانتوی طرح سنتی بگیرم چون از همه نظر بهتر بودن
همون جا یه مانتو خریدم و به خاطر تو دیگه خواستم برگردیم
الهی قربونت برم خیلی پسر خوبی بودی
من که رفتم مانتو رو بپوشم تو رو صندلی نشسته بودی تا نگات کردم بهم زبون درازی کردی و پز دادی
اونقد خوب بودی که آفای فروشنده یه عروسک هاپوی کوچولو بهت هدیه داد
اومدیم خونه و تو رو نشوندم تا واسه پوران یه لیوان آب پرتقال بگیرم تا برگشتم دیدم عروسکه خیسه بس که تو دهنت بود
تازه خوابت برده
دیگه حال بیرون رفتن ندارم خدا کنه بابات هم از مانتوم خوشش بیاد وگرنه نمیتونم برم عوضش کنم
واسه شلوارم هم گفتم هر کی رفت بیرون واسم بخره
با تو خیلی سخته خرید کنم تو چیزی نمیگی اما خودم عذاب وجدان میگیرم
عاشقتم پسر کوچولوی صبورم