خیلی بلایی
موش کوچولوی مامان خیلی بلا شدی ها
این روزا دیگه با اسباب بازی هات بازی نمیکنی و حتی نگاشونم نمیکنی
هر دقیقه یه چیز جدید میخوای و منم واسه اینکه سر گرم باشی تا کارامو بکنم وسایل پلاستیکی آشپزخونه(سبد و قیف و بطری) رو بهت میدم
البته اونا هم واسه چند دقیقه ته
دو روز پیش مجبور شدم نخ دندون رو بهت بدم
نه جهت آشنا شدن واسه سالم موندن دندونات واسه آروم شدنت
چند دقیقه بعد دیدم نیستش
ترسیدم
یعنی قورتش دادی
نه مگه میشه آخه اندازهء یه گردو بود
کلی گشتم و دیدم پشت بالشت زیر مبل قایمش کردی
چند تا اسباب بازی کوچولوی دیگه هم اونجا بود
زیر نظر گرفتمت و دیدم بعله هر چیزی که کوچیک باشه رو اونجا قایم میکنی تا چیزی واسه بازی نداشته باشی و غر بزنی که من بیام سراغت
به قول بابات خیلی کلکی
عزیزم این روزا مامان رو ببخش که تنهات میذاره و میره سراغ کاراش
راستی اینم بگم که شبا وقتی تو میخوابی من و بابات تازه یادمون میوفته که تنقلات و این جور چیزا بخوریم
شیر بستنی،چای،میوه،هــــــــــــــــــــــــــــــــــــویج آخه خیلی میچسبه هویج خوردن
ههههههههههههههه
البته یک شب به بعد آخه تو تا اون موقع بیداری
چاییمون کهنه دم میشه اما اگه جلوی تو بخوریم کوفتمون میشه آخه تو هم میخوای و چون بهت نمیدیم گریه میکنی
برات آب سیب میگیرم و میذارم یه کمی رنگش تغییر کنه تا فکر کنی چاییه اما میفهمی و نمیخوری
دیشب که دیگه چاییمون از کهنه دم شدن هم گذشت و تو نخوابیدی
ساعت دو بود که بابات اومد بخوابه و من بهش گفتم حواسش به تو باشه تا برم چای بخورم که بابات گفت واسه منم بیار
واسه تو هم آب و نبات آوردم چون شام بالا بودیم و قورمه سبزی خوردم و گفتم نکنه تو دلپیچه بگیری
بلاخره تو تختخواب چای خوردیم
امان از دست تو
ساعت دو و نیم با کلی مکافات خوابیدی و امروز ساعت ١٢ ظهر بیدار شدی
فدات شم پسر کوچولوی شیطون
بوووووووووووس