دیوونه ام کردی
وای مانی جون دیوونم کردی
با اینکه صبح باباتو دیدی اما دم غروب شروع کردی به بیقراری واسش
خوابت میوومد اما نمیخوابیدی
دو ساعت بی وقفه گریه کردی البته تقصیر منم بود هر دفعه که بابات زنگ زد گفتم با تو هم حرف بزنه و بیشتر به هوس دیدنش افتادی
ساعت ٢٠:٣٠ دوباره زنگ زد و که بگه رفته زیارت منم چون دیدم تو بهوونه شو میگرفتی گفتم باهات حرف بزنه تا صداشو شنیدی زدی زیر گریه
آخ که چه سوزناک گریه میکردی
اشک منم در اوردی
با هزار بد بختی خوابوندمت
شاید فردا بریم خونه مامانیم تا کمتر بهوونه بگیری و بعد هم بریم بالا خونهء مامانیت و واسه خواب بیایم خونمون که سرت گرم شه و اذیت نکنی
وای زودی شنبه شه و بابات برگرده من تحمل بیقراریهاتو ندارم
الهی فدات شم دل نازکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی