وای وای وای
مانی جونم این روزا حسابی شیطون شدی
پدرمو در اوردی
پوستمو کندی
و...........
بذار دیگه چیزی نگم
دیروز رفتیم خونهء دایی اینا شب هم بابات اومد دنبالمون
یه چای درست کردم و نشستیم و داشتیم فوتبال بارسلون و چلسی رو میدیدیم
ده بار به بابات گفتم چاییت رو بخور
اونم ده بار گفت مواظب باش مانی دست نزنه
ده بار هم سینی رو جابه جا کردم
نمیدونم چی شد که یهو حمله کردی و چای رو ریختی
تنها کاری که کردم دستت رو تا مچ کردم تو دهنم
نگی دهن مامانم چقد گشاده نه حالم داشت بد میشد انگشتات ته حلقم بود و با سرعت دویدم تو آشپزخونه و دستت رو بردم زیر شیر آب
بابات هم مشت میزد رو زمین و میگفت تو حواست به بچه نیست
اما خدا رو شکر چیزیت نشد
وای بابات کلی داد و بیداد کرد
آخرشم گفت مانی رو بیار دستشو ببینم
وقتی دید چیزی نشده خیالش راحت شد
ساعت 1 بود که خوابیدی
من و بابات هم تا 4 صبح انگری برد بازی کردیم
امروز هم دوباره کلی خونه رو جا به جا کردم که واسه تو امن باشه و بهت آسیب نرسه
عزیز مامان کارای عجیب میکنی منم مجبورم که همه جا پشتی و میزو این جور چیزا بذارم
هر کار میکنم نمیتونم عکساتو بذارم
باید صبر کنم تا سیستم خودمون درست شه الان مال عمه سمیرات رو اوردیم
راستی اینم بگم که شنبه ١٩ فروردین بردیمت دکتر و وزنت از ماه پیش هم ١٠٠ گرم کمتر بود
شاید تقصیر منه که تو خوب وزن نمیگیری گلم مامامان رو ببخش که خوب بهت نمیرسه
بووووووووووس