بی خوابی
جون جون مامان دیشب بد جوری حالمونو گرفتی
ساعت 21 بود که بردمت حموم و گفتم تا بابات نیومده یه چرت بزنی و بعد شام بخوریم البته یک ساعت قبلش بهت غذا داده بودم
اما وقتی از حموم اوردمت بابات خونه بود و این یعنی تو نمیخوابی
ساعت 22:30 بابات گفت بریم بالا و من گفتم چای بخوریم بعد بابات هم گفت زنگ میزنم مامان بیاد پایین
مامانیت و باباییت اومدن و تا ساعت 24 بودن
کاراتو کردم و خوابوندمت
نیم ساعت بعد بیدار شدی
این همون چرتی بود که سه ساعت پیش باید میزدی
وای همش نق میزدی
به بابات گفتم بریم بخوابیم که تو هم بخوابی
اما مگه میخوابیدی
خوابت میومد اما مبارزه میکردی
دائم وول میخوردی
خودتو پرت میکردی رو تخت ما و دوباره رو تخت خودت
داشتم دیوونه میشدم
چرت میزدی و وول میخوردی
ساعت 5 بهت آب دادم و پوشکت رو عوض کردم یه کم آروم تر شدی اما........
تا 7 صبح همین کارت بود
بلاخره خوابیدی
اینم بگم که من همش تو چرت بودم و داشتم میمردم
اونقد خوابم میومد که میخواستم ببرمت رو زمین بخوابونمت که مجبور نباشم بیدار باشم و مواظبت باشم اما دلم نیومد
از سه ماهگیت تا دیشب همچین شبی رو نداشتم
به نظرم داری دندون در میاری
دوست دارم وروجک