بمیره مامانت
الهی قربونت برم کوچولوی من
دیروز ظهر تازه خوابوندمت که یهو صدای در اومد
مامانیت بود
با بابات کار داشت و تعارف کردم بیان تو
تو تا صداشو شنیدی بیدار شدی
اونقد بیحال بودی که تلو تلو میزدی
اما میخواستی هنر نمایی کنی و راه رفتنتو نشون بدی
چند باری افتادی و پا شدی
بمیره مامانت که تا یه قدم برداشتی خوردی لبهء مبل
اونقد بد جور خوردی که همون جا ولو شدی
داشتم میمردم
تمام صورتت خون بود
بغلت کردمو قربون صدقه ات میرفتم که مامانیت از بغلم گرفتت و گفت بچه اینجوری بیشتر میترسه
طاقت نداشتم سرمو گذاشته بودم تو مبل و گریه میکردم و مامانیت هم دعوام میکرد که تو رو میترسونم
نمیتونستم بذارم تو بغل مامانیت باشی فکر میکردم می خوای پیشم باشی
اما مامانیت ازم میگرفتتت
اونقد گریه کردی که هق هق میکردی
خیلی بد بود خیلی
تا دوربینو دادم دستت آروم شدی
تنت خیس عرق بود
لبت حسابی ورم کرده و چونه ات هم کبوده
ساعت 18 بود که مامانیت رفت و خوابوندمت
تا 21 خوابیدی
یه ساعت بعد هم به بابات که رفته بود سر یه قرار کاری زنگ زدم و گفتم و نیم ساعت بعدش گفت حاضر شید بیام بریم بیرون
رفتیم رو به روی دانشگاه جگرکی و شام خوردیم
غذای تو رو هم برده بودم اما خوب نخوردی
بعد هم کلی دور زدیم و رفتیم بستنی خوردیم و اومدیم خونه
امروز هم خوب غذا نخوردی فکر کنم دهنت اذیت میشه
قربونت برم من
کلی مواظبتم اما نمیدونم چرا اینجوری شد
قراره تمام مبلا رو رد کنیم بره و وقتی تو خوب راه افتادی بخریم
البته این تصمیم من و مامانیته تا ببینیم بابات راضی میشه یا نه!!!
فدات شه مامان یادت دادم از تخت بیای پایین و تو هم خیلی قشنگ میای پایین
راستی چای رو که میبینی با دهنت صدا در میاری که بگی داغه و وقتی استکان رو میارم سمتت فرار میکنی
دردت به جون مامان الهی زودی خوب شی و سر حال باشی و شیرین کاری کنی
عاشقتم جوجو