مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

گردش

1391/6/3 20:40
328 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان از اول هفته تصمیم گرفتیم که بریم جاده چالوس و یه هوایی عوض کنیم آخه به قول بابات الان زیر خط فقر به سر میبریم و نمیشه رفت سفر

شمال هم هوا گرمه و حال نمیده

دیروز بابات گفت فردا میریم

وسایل و جوجه رو آماده کردم و واسه تو هم یه سبزی پلو درست کردم که گشنه نمونی

دیشب بابات گفت ساعت ده میریم

11 صبح بهش گفتم پاشو بریم گفت نه

11:30 بیدار شدین و صبحانه خوردیم

ساعت 12 به طور علنی گفت نمیریم

کجا بریم با بچه

با این هوای گرم

روز جمعه

شلوغه

جا گیر نمیاد

ما که ویلا نداریم

یکی اون بگو و یکی من

با قهر گفتم دستت درد نکنه نمیخواد بریم دیگه بحث نکن

ساعت 13 بابات گفت مانی رو حاضر کن بریم

الان که جاده بسته است بریم برغان یا آتیشگاه

منم گفتم نه

دوباره بابات گفت زود حاضر شید دیگه

بعدشم گفت:به مامانم اینا بگم؟

منم گفتم الان تا اونا حاضر شن تازه اندازهء خودمون مرغ گذاشتم الان هم دیگه نمیشه تا یخش باز شه و کلی از این حرفا و یه تریپ بدجنسی هم گرفتم و گفتم:

نمیشه ما یه بار تنها جایی بریم؟

میترسی متوجه شن و ناراحت شن؟

مامانه دیگه یه وقتایی هم بدجنس میشه

دیگه دیگه!!!!!!

بابات هم ناراحت شد

خلاصه یه سر با بابات رفتین بالا و بابات هم چیزی نگفته بود

اومدین پایین و دوباره گفت حاضر شید بریم

اومدم حاضر شم که یادم افتاد سیخ کبابامون بالاست به بابات گفتم گفت میرم میگیرم و بعد یه نگاهی به هم کردیمو بابات گفت یه زنگ بزن بالا بگو میان بریم؟

منم با اون نگاهای معنی دار بدجنسانه ام گفتم باشه

بلاخره مامانیت و بابایت و عمه رویات هم اومدن و تا راه افتادیم ساعت از 15 هم گذشته بود و منم هی حرص گشنه بودن تو رو میخوردم

تو راه هم کلی خرید کردن و طول کشید و تو خوابت برد

تا برسیم ناهار رو حاضر کنیم ساعت 17 بود البته من و عمه رویات ذغال درست کردیمو بابات سیخ زد و من کباب کردم

جالبه اما تو خانوادهء بابات کباب کردن کار خانوم هاست و البته ما هم بدمون نمیاد و انگار داریم تفریح میکنیم

تو هم از اول تا آخر یه تیکه دستت گرفته بودی و میک میزدی و گه گاهی یه گاز کوچولو

لب به برنجت هم نزدی

بعد از حسابی خوردن ناهار تنقلات رو هم خوردیم و با کلی کلنجار با تو دو تا عکس نصفه نیمه انداختیم و اومدیم آخه امروز بازیه استقلال پرسپولیس بود و بابات باید میدید

روی هم رفته بد نبود و خوش گذشت

راستی امروز مامانیم و دایی نادر رفتن خوزستان و شاید مامانیم یه مدت بمونه آخه خونه گرفتن و تا کارای وام زمین تموم نشه یکی باید اونجا باشه

خیلی دلم تنگ میشه و نمیدونم باید این مدت چه جوری سر کنم!؟

الته دلم به تو گرمه که به قول مامانیم الان خیالش راحته که من یکی رو دارم که از تنهایی درم بیاره

الهی خدا سایهء عزیزام بالای سرم نگه داره

آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
3 شهریور 91 21:51
سلام مطلبتون رو خوندم وخندیدم امان از این لجبازی ما مامانا اما متاسفانه مثل من حرفت هم به کرسی ننشسته. عیبی نداره مهم اینه که بهتون خوش بگذره. من مامان حسام کوچولو خوشحال می شم از دوستای ما باشید.
نارینه
3 شهریور 91 22:00
پس زیر خط فقری ها میرن جاده چالوس ... جوجه میخورن !!!!!!!!!!!!!!! اونم با قوم شوهر !!!!!!!!! خوشحالم که بهتون خوش گذشت ...
مامان محمد و ساقی
3 شهریور 91 22:25
سلام.خوبی؟ اینجا هوا عالیه عزیزم.حتما" قسمت نبود که نیومدین ایشا... همیشه به گردش و کباب خوری
مامان گیسو جون
5 شهریور 91 0:23
سلام عزیزم امیدوارم همیشه بهتون خوش بگذره خصوصی داری
مرضیه
5 شهریور 91 15:08
الهی که همیشه خوش باشید و دور هم البته 3 تایی منظورمه. منم یه وقتایی بدجنس میشم مثل الان