روزهای خسته کننده
پسر کوچولوی مامان این روزا خیلی سخت و خسته کننده است
غذا نخوردنای تو و بهوونه گیریهات که از هر چیزی بیشتر اذیتم میکننه و دلتنگی های خودم که همراه شده با نزدیکی فصل پاییز و زود تاریک شدن هوا واقعا خسته کننده است
این روزا مثل قبل که تقریبا یه روز یا دو روز در میوون خونهء مامانیم بودیم بازم میریم گرچه مامانیم نیست اما خونهء دایی نادر و کوروش به تو بد نمیگذره
یکشنبه: با نگار رفتیم بیرون و واسه تو خرید کردم تو هم کلی بازی کردی که عکساشو سر فرصت برات میزارم
دوشنبه: با مامانیت و باییت و بابات رفتیم تا مغازه رو ببینیم و بعد هم سه نفره رفتیم خرید
یه دست لباس برات گرفتیم و بابات برات یه سه چرخه گرفت.
سه شنبه: خونه بودیم و تو دائم بهوونه میگرفتی شب بابات یه ماشین قولنامه کرد که با یه دو دو تا کردن من و کلی صحبت بهمش زد
چهار شنبه:دایی کوروش اینا اومدن دنبالمون و رفتیم خونشون کلی تو بالکن و حیاط بازی کردی
بردمت خونهء مامانی که بخوابی الهی قربونت برم در اتاق مامانی رو که باز کردم کلی ذوق کردی و پریدی و گوشی تلفن رو برداشتی همه جا رو هم بهم ریختی
نبودن مامانیم خیلی سخته دیروز بهش زنگ زدم و کلی دلم هواشو کرد همه مون دلمون تنگ شده دایی نادر که حسابی اشکمون رو در آورد و گفت من طاقت ندارم مامان اونجا باشه و ماهم کلی گریه کردیم
مامانیم گفت اگه یه دختر خوب واسه امیر پیدا کنه و زنش بده خیالش از تنها نبودنش راحت میشه و میاد
این دلتنگی های من ممکنه تو رو هم اذیت کنه پس مامانو ببخش اگه گاهی بد اخلاقه
اینم بگم که هر روز بابات میبرت سوپر مارکت و برات خوردنی می گیره و تو هم فقط باهاشون بازی میکنی
البته هر وقت هم که میره بالا تو رو باخودش میبره و مامان 20 دقیقه ای تنها میمونه(چون تو بیشتر از 20 دقیقه بدون پوشک احتمال داره جیش کنی و بابات میارت پایین)
راستی قراره بابا یه ماشین کوچولو بخره تا فعلا باهاش سر کنیم
با اون دل کوچولوت دعا کن مشکلات همه حل شه
بوس واسه پسر کوچولوی مهربونم