اول هفتهء بد
پسر کوچولوی مامان این مدتی که مامانیم رفته دلشوره های منم بیشتر شده مخصوصا هفتهء گذشته که مامانیم گفت من اینجا باشم دو ماه بیشتر زنده نمیمونم
خیلی نگران بودم
شنبه: زنگ زدم به امیر که باهاش صحبت کنم گفت مامان خوابه چون حالش بد بوده بردمش دکتر سرم وصل کرده
دوبار زنگ زدم و حالش رو پرسیدم اما باهاش حرف نزدم
همش منتظر بودم که یه خبری بشه
میترسیدم
تلفن که زنگ زد دلهره گرفتم
بابات بود گفت تصادف و ........
فقط تصادف تو گوشم موند
دوباره تکرار کرد و گفت:
برو بالا به مامانم بگو بابام تصادف کرده من زنگ میزنم تلفن رو جواب نمیدن یکی بره پیش بابام من آموزشگاهم
اما من کلا برعکس شنیدم اول فکر کردم خودش تصادف کرده اما وقتی گفت من آموزشگاهم فکر کردم میگه مامانم تصادف کرده برو به بابام خبر بده
گیج شده بودم و از همه بد تر که من چطوری خبر رو بدم
تو هم تو تخت خواب بودی و نمیخواستم تنهات بزارم
به هر حال سریع رفتم بالا و عمه رویات رو دیدم بهش گفتم گفت بابا زنگ زده به خودمون گفته دیگه صبر نکردم حرفش تموم شه گفتم مانی خوابه و منم درو باز گذاشتم ممکنه بیاد بیرون
بازم تلفن زنگ خورد و دوباره نگران شدم
عمه آمنه ات بود و دوباره گفت تلفن بالا رو جواب نمیدن
داستان داشتیم
بعد از کلی تلفن بازی متوجه شدیم که چی شده
باباییت تو ماشین نبوده و یکی زده به ماشینش و ماشین رو داغون کرده و خودش سالم بود
و از نظر جانی به خیر گذشته بود
عصر هم ماشین رو آورد خونه که فرداش برن بیمه
این داستان تا شب ادامه داشت و همه در مورش صحبت میکردن
آخر شب بابات داشت موهای مامانیت رو کوتاه میکرد که با قیچی دست خودش رو هم کوتاه کرد(برید)
سه تا اتفاق بد تو یه روز که خدا رو شکر هر سه به خیر گذشت.
یکشنبه: بابات با باباییت رفتن بیمه و ظهر بابات اومد رفتیم بیرون ناهار خوردیم و بعدشم رفتیم خونهء دایی اینا و به مامانیم هم زنگ زدم و حالش خوب بود
کلی بازی کردی و هر کاری که دوست داشتی انجام دادی چون من جرات ندارم اونجا بگم این کارو بکن و این کارو نکن همه بهم گیر میدن که چرا محدودت میکنم
خدا رو شکر غذا خوردنت بهتر شده و اونجا خوب غذا خوردی
آخر شب دایی کوروش رسوندمون خونه
مامانیت و عمه رویات هم اومدن و یه سری بهمون زدن
وای مانی جون باید سر فرصت بیام و از شیطنتات کلی بگم
راستی شنبه سی دی بلاگت هم رسید من که اصلا ازش راضی نیستم اما باید میگرفتمش چون مهم ترین روزای زندگیمون رو ثبت کرده
الان چند تا عکس واست میزارم
چشمک زدنت رو قربون
اینم عکسایی که قولش رو داده بودم