مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

یه هفتهء بد دیگه

1391/6/30 16:59
304 بازدید
اشتراک گذاری

پسر کوچولوی مامان این هفته هم که خدا رو شکر داره تموم میشه هفتهء خوبی نبود

شنبه:نگار و آتوسا اومدن اینجا زنگ زدیم دایی کوروش اومد دنبالمون و رفتیم خونشون

عصر بابات اومد دنبالمون

ماشین رو برده بود کارواش که آیینه اش شکسته بود و چیزیم نگفته بود والبته دستش هم با همون بریده بود

اومدیم خونه و جعبه رو از بالای یخچال برداشت و به دستش چسب زد و گذاشت سر جاش

رفتی جلوی یخچال و اشاره کردی بهت آبمیوه بدم

تا در یخچال رو باز کردم جعبه افتاد رو سرم

شانس آوردیم که رو سر تو نیوفتاد

شب هم عمه آمنه و عمه سمیرات با متین و امیر مهدی اومدن پایین که تو رو ببینن

یکشنبه: عصر داشتم واست تخم مرغ با پنیر درست میکردم و تو هم هی شعله رو کم و زیاد میکردی و منم دوباره تنظیمش میکردم که یهو پیاله افتاد تو روغن و ریخت رو دست من

خدا کمکت کرد که رو تو نریخت.

آخر شب حالم بد شده بود و تبو لرز کردم گفتم سرمارو خوردم و کلی نگران شدم

دوشنبه: از خواب که بیدار شدی رفتیم میوه فروش و سوپر مارکت و نونوایی و هر چی لازم داشتیم خریدیم

ظهر خوب ناهار نخوردی و خوابیدی

عصر بردمت تو آشپزخونه و نشوندمت رو میز و داشتم بهت غذا میدادم که میدونم چی شد که جا سسی افتاد رو پام و شکست

خدا رو شکر که پامو نبرید

حالمم خوب شده

سه شنبه:مثل هر روز شیطونی میکنی و روزی صد بار سبد اسباب بازیهاتو خالی میکنی و با کمک هم جمعشون میکنیم تا آخرش مجبور میشم برش دار و قایمش کنم

عصر خواب بودیم که مامانیت و امیر مهدی اومدن پایین و بعدشم بابات رفت بیرون و تو کلی پشت سرش گریه کردی

باباییت هم اومد و چای خوردن و رفتن

شب شام درست کرده بودم و شام تو رو هم دادم و رفتم گازو خاموش کردم و ظرف شامتو شستم و داشتم از آشپزخونه میومدم بیرون که متوجه یه نور خیلی بزرگ شدم

تمام خونه شده بود دود

دم کن برنج آتیش گرفته بود

ههههههه

چهار روز پشت سر هم بد بیاری

قبل از اومدن بابات خوابیدی

اما نیم ساعت هم نشد

کلی بهوونه گرفتی و بابات هم بردت بیرون و خرید کردین البته کلی چرخیدین تا یه سوپر مارکت تو اون ساعت(24) پیدا کنین

چهار شنبه :ساعت 12 بود که بابات زنگ زد گفت:اگه بیدارین و صبحانه خوردین حاضر شین ببرمتون خونهء داییت

آماده شدیم و رفتیم

تا شب اونجا بودیم و مامان یه کیک خوش ممز هم درستید و کلی مورد تشویق قرار گرفت

امروز برای اولین بار رفتی تعویض روغنی

پنجشنبه:همه چی آرومه اما مامان به خاطر یه سری مسائل سیاسی خانوادگی ناراحته که زیاد هم ارزش ناراحت بودن رو نداره

از شیطنت هات و کارات +عکسات  تو یه پست جدا میگم

البته سر فرصت

خیلی این روزا عروسک شدی دلم میخواد قورتت بدم

بووووووووووووووووس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان محمد و ساقی
30 شهریور 91 20:03
سلام عزیزم.چقدر بلا سرت اومد عزیزم.خدا روشکر که الان خوبی.خیلی مواظب خودت باش.
مرضیه
30 شهریور 91 20:41
کجایی دوست جون الوووووووو مرسی بهمون سر میزنی خوش تیپ ما چطوره
مرضیه
30 شهریور 91 20:48
ببخشید ندیدم پست جدید گزاشتی آخه اسماشون شبیه هم بود. خدارو شکر که همش به خیر گذشت مراقب خودتون باشید حسابی. صدقه هر روز بده. من کیک خوشمزه میخوام مامانی کی میاد؟
نارینه
31 شهریور 91 15:27
واااای وااااای وااااای وااااااای چهار تا وای برای 4 روز اتفاق پشت سر هم ... ولی بازم خداروشکر که بخیر گذشته ... اینا همش بخاطر مشغولیت های ذهنیته ... انشالله حل بشه و ذهنت آزاد بشه ... منتظر عکسا هستم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
1 مهر 91 9:39
ای شیطون همه بلاها سر مامان اومده و تو جون سالم به در بردی. خدا رو شکر. سعیده جون، خدا بد نده. بازهم خدا رو شکر بخیر گذشت. با آرزوی هفته خوش. در ضمن بابا بیخیال. از این حرف و حدیثها همه جا هست. به قول خودت ارزش ناراحت بودن رو نداره.
مامان گیسوجون
1 مهر 91 11:54
سلام عزیزم خوبی ؟
خدا رو شکر که زودتر هفته تموم شد!!!!!!!!!!!
این جور وقتها یه صدقه بده
خدا خودش حافظ فرشته های کوچولو هست
خوشحالم که خوبین