مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مثلا تو بیماری

1391/7/21 11:44
271 بازدید
اشتراک گذاری

پسر کوچولوی من این چند روز که سرما خورده بودی یک% هم از شیطنتت کم نکردی هر روز یه کار جدید و خطر ناک

چهار شنبه داشتم واسه شام پیاز سرخ میکردم و همزمان مشغول حاضر کردن کیک بودم و تو هم تو دست و پام وول میخوردی و مثل همیشه پای گاز وایستاده بودی

چند باری دستت رو گرفتم و از اونجا دورت کردم اما بازم برمیگشتی

آخرش دستت رو با هزار زحمت و سر پنجه وایستادن رسونده بودی به قابلمه و انگشت اشاره ات رو سوزوندی

وای که چقد گریه کردی سرم داشت میترکید

حالا مشکل سوختن انگشتت نبود تا من بغلت میکردم آروم میشدی و تا میذاشتمت زمین گریه میکردی

رابطه اش رو نمیدونستم چیه

فکر کنم ناز میکردی

دیروز هم بردمت حموم و زودی سرت رو سشوار کشیدم که حالت بد تر نشه

غروب مشغول تمیز کاری بودم که صدام کردی و خواستی تا شیرین کاریت رو ببینم

چیز عجیبی نبود دستت رو به سرت و صورتت میکشیدی و و بعد دستات رو به هم میکشیدی و دوباره به سرت و صورتت

قربون صدقه ات رفتم و تو هم میخندیدی که یهو دیدم میدرخشی البته تو همیشه میدرخشی اما ایندفعه غیر طبیعی بود

نزدیکت شدم و دیدم واااااااااااای

چه بویییییییییی

این دیگه چیه

بعععععععععله

کالاندولا رو برداشتی

بادندون سوراخ کردی و حسابی به سر و کله صفا دادی

داشتم دیونه میشدم

جونور من تازه حمومت کردم

تو مریضی

ای خدا من چه کار کنم

تو هم غش غش میخندی

دوباره بردمت حموم اما میگه تمیز میشدی

چند بار شامپو زدم به سرت تا چربی پماد بره اما هنوز هم سرت یه کمی بو میده(عکسشو بعد میذارم)

تازه یه هفته ای هست که هر چیز پارچه ای گیرت بیاد میکشی سرت و راه میری و میری تو در و دیوار و مبل و میز

من بیچاره هم باید مثه راهنما دنبالت باشم تا تو با وسایل خونه و در و دیوار تصادف نکنی

راستی -برو- رو هم یاد گرفتی و دم به دقیقه من و بابات رو با همون لباس یا چیزی که دستت مثه مرغ کیش میکنی و میگی بدو یا بِرو

خلاصه که حسابی مامان شدی و دلبری میکنی

یه کار دیگه هم کردی که الان یادم افتاد سبد خرید سه چرخه ات رو شکستی

قربون خرابکاری هات بسه مامان اینجوری دیگه هیچ چیز سالم نمیمونه

دوست دارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمد و ساقی
21 مهر 91 12:34
سلام.ایشا... همیشه سلامت باشی مانی جون.
مريم مامان آريا
21 مهر 91 16:42
واي که چقدر حرص خوردي از دست اين شيطونک با پماد زدنش خوبه نخورده بوده از طرف من ببوس ماني جون رو
نارینه
22 مهر 91 13:25
وا ... مگه مریضی ربطی به شیطنت داره !!!! کالاندولا هم خیلی باحال بود ... یادم باشه کرمها رو جمع کنم اگه یه روزی بهداد راه افتاد !!!!!!!!!!!!!
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
23 مهر 91 0:34
هزار ماشالله به این شیطون بلا انشالله دیگه مریض نشی
مرضیه
23 مهر 91 12:10
ای قربون بشم با این کاراش چجوری دستش به گاز میرسه؟ بابا قد بلند رشید خان
مامان مانی
24 مهر 91 9:16
مانی جونم مامانی رو اذیت نکن قربون انگشتای نازت بشم عزیزم ...... مامان مانی ، مانی من هم از این شیطونی ها زیاد می کنه خدا همه بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه .... مانی جونم رو ببوسید ....