اين روزاي پاييزي و دغدغه هاش
گل زيباي مامان اين روزايي كه مامان حال نداره تو هم حسابي كلافه اي
جمعه غروب كه حسابي حالم بد بود بابات آژانس گرفت و رفتيم كلينيك فرهنگيان از من اصرار و از بابات انكار كه هيچ جا ديگه اي نميريمو اونجا همه چي داره
رفتيم و نميدونم چرا بسته بود و اومديم درمانگاه نزديك خونه
دكتر هم گفت كه گوشم حسابي التهاب داره و هر 12 ساعت سه تا آمپول برام نوشت
گرچه واسه دوران شيردهي منع مصرف داشت اما راه ديگه اي هم نبود
شب هم تولد عمه رويات بود شيريني گرفتيم و رفنيم بالا يه لباس هم بهش هديه داديم
شنبه ظهر چون بابات نبود نگار اومد و آمپولامو زد
شب بابات اومد كه بريم بيرون يه دور بزنيم كه تا ساعت 23 تو تعمير گاه هاي مختلف بوديم
مامانيت و باباييت هم باهامون بودن واي كه چقد خنديديم آخه شلنگ بنزين كنده شده بود و هيچ جا هم درست نمكردن اون موقع شب
خلاصه كه يكي چون تو باهامون بودي قبول كرد
منم هي ميگفتم اگه متوجه نميشديم ماشين منفجر ميشد و ميخنديدم
شب اونقد خسته بودي كه زودي خوابيدي
عزيز مامان امسال پاييز خوبي نيست
دلهره هاي مامان واسه اخباراي نگران كنندهء TV
تحريم
گروني
بيكاري
بي پول
همهء مشکلاتی که الان تمام آدما باهاش روبرو هستن باعث شده پاییز زیبا که یاد آور روزای شیرین و عاشقونهء خیلی آدما بوده رو معمولی بب
من از اين معمولي بودن متنفرم
كاش اين مشكلات حل شه
کاش مثه قبلانا مثه بچگیهامون زندگی روی خوشش رو بهمون نشون بده
كاش خداي مهربون كمك كنه و اين سختي ها تموم شه
آمين