نوبت مامانه
پسر كوچولوي شيرينم مامان مريض شده و حال نداره
گوشم حسابي درد ميكنه و حال و حوصلهء دكتر رفتن هم ندارم
ديشب اونقد ناراحت بودم كه يهو گفتم يه مامان درست و حسابي هم نداريم كه بياد و ازمون پرستاري كنه يا حداقل واسه بچه مون يه غذايي درست كنه
بابات نگام كرد
متوجه شدم كه چي گفتم
يه مامان درست و حسابي
كاش مامان بود حتي اگه درست و حسابي نبود
حتي اگه نميومد و ازمون پرستاري نميكرد
حتي اگه واسمون غذا نميپخت
بيخيال
امروز نگار زنگ زد تا حالمو بپرسه و گفت رفتي دكتر؟
گفتم نه
گفت حداقل آنتي بيوتيك بخور كه بدتر نشي
منم گفتم نميتونم دارو بخورم حالم بد ميشه
نگار هم گفت ديوونه عفونت ميره تو خونت،قلبت،مغزت و معيوب ميشي
خنده ام گرفت و گفتم از اين معيوب تر
كلي حرص خورد و خداحافظي كرد
الان تنها نگرانيم اينه كه تو رو مريض نكنم كه بد بخت ميشم
الهي قربونت برم كه تا مياي بوسم كني ازت فاصله ميگيرم و ميگم برو بابا رو ببوس
ديشب خيلي اصرار كردي كه حمومت كنم با اينكه حال نداشتم اما بردمت و كلي كيف كردي
دوست دارم دردونه
بوس