خرید
مانی جون مامان خیلی وقته که میخوام برات لباس بگیرم اما خوب....
دیروز زنگ زدم نگار اومد دنبالمون و رفتیم اونجا البته دلیل اصلیم این بود که امیر(تو دیگه باید بهش بگی دایی(آخه فقط دایی من میتونسته باشه که منم بهش میگم امیر) که ناراحت نشه) اومده بود و میخواستم بعد از ده ماه ببینمش
عصر که نگار میخواست آتوسا رو ببره کلاس زبان ما هم باهاش رفتیم که خرید کنیم تو تو ماشین خوابت برد و یه ساعت نشستیم تا بیدار شی
رفتیم BABY Salon البته سایز تو فقط دو مدل داشت و اونم کلی کلاس گذاشت که حالا واسه شما زیر سه تیکه میدم و از این جور حرفا و مارک لباساشم همه به آوران بود و زیاد خوشم نیومد
اینم بگم که از آشور گرون تر و نازک تر هم بود
منم پشیمون شدم آخه سه چهار دست میخواستم
آخرشم برگشتیم و یه دست آشور از یه جا و دو دست دیگه هم از جای دیگه گرفتیم آخه تو تقریبا همه مدلاشو داشتی و نمیشد دوباره همون جوری بگیرم
خیلی خسته شدم خیلی گشتیم نمیدونم انگار قحطی سایز تو بود جنسای دیگه هم خوب نبود
بلاخره گرفتم و خیالم راحت شد
تو هم تو سیسمونی ها کلی ذوق کردی و آتوسا هم مامور نگهداری تو بود
الی بمیرم خیلی هم گشنه شده بودی و رفتیم تو شیرینی فروشی که کیک بخریم خیلی شلوغ بود و بعد از کلی وایستادن نگار گفت بریم نوبتمون نمیشه تا اومدیم بیرون برای اولین بار با اعتراض گفتی کیک کیک
یه تی تاب برات گرفتم که بر خلاف همشه که نگاش هم نمیکنی دولوپی خوردیش
عزیز مامان خیلی بهت خوش گذشت با همه بای بای میکردی و آواز میخوندی و منم هی حرص میخوردم که سردت نشه
قربون برم من مامان خیلی ذوق میکنه که لباسای کوچولو میخره
ممنون که دلیل شادیهامی