بازم مریض شدی
گل مامان چند روزیه که خوب غذا نمیخوری
یعنی اصلا نمیخوری
هیچی
مثل همیشه چند مدل غذای مختلف اما نمیتونی بخوری
تا بهت میدم حالت بد میشه و میخوای بالا بیاری
دیروز بردیمت دکتر
گفت یه سرما خوردگی جزئیه
دارو داد و من عزا گرفتم آخه تو خیلی بد دارویی
یه قطره ضد تهوع هم داد
وزنت هم همچنان پایین میاد و زیر ده کیلو هستی
اومدیم خونه و بابات رفت دنبال کاراش و من موندم و تو دارو خوردنت
از اونجایی که چیزی تو معده ات نبود که بالا بیری دارو هاتو با کلی اشک و قهر و فرار و....... خوردی
البته نا گفته نمونه که لباسای منم حسابی از دارو هات خوردن
دکتر گفت بهت میوه و غذا های دون دون ندیم
یعنی میکس و رقیق و سوپ مانند
بهت سرلاک دادم البته با کلی کلک
شام هم تو به مامان کمک کردی و سفره گذاشتیم و کلی هم خرابکاری کردی و نمکدون رو خالی کردی تا چند تا قاشق پورهء سیب زمینی میل نمودی
ساعت 22:15 خوابیدی و باید ساعت 2 شب دارو میخوردی اما گفتم بیدارت نمیکنم چون ظهر هم حالت تو خواب بد شد و نخوابیدی
یه ربع از خوابت نگذشته بود که با حالت تهوع بیدار شدی و مامان بغلت کرد و کلی نوازش
تو بغلم بالا آوردی از سر تا پام و همچنین رو تختی رو........
بابا اومد بغلت کرد و دست و روت رو شست و منم مشغول تمیز کاری
خلاصه که تا وقت داروت من و بابات خودمون رو به زور آهنگ گوش کردن و ادا در آوردن واسه تو چایی خوردن بیدار نگه داشتیم
پنبه رنگی ها رو ریختم جلوت و تو هم بازی میکردی و با کلی خواهش و التماس و دلقک بازی داروت رو خوردی
یه ربع بعد هم دوباره بهت سرلاک دادم البته صد بار شمع روشن کردم و تو فوت کردی تا خوردیش
خدا رو شکر شب خوب خوابیدی
راستی اینم بگم که من فکر میکنم یه چیزی تو گلوت گیر کرده و دکترت هم گفت که احتمال داره اما نباید دست کاری کرد و رفت سراغ طب سنتی
الهی زودی خوب شی عزیز دلم
دوست دارم نازنینم