روزایی که میگذره
مانی جونم قربونت برم که تمام وقتمو پر کردی
این روزا میگذره و خاطراتش میمونه
هر روز با باز شدن چشمای تو چراغ خونمون روشن میشه
و شب با بسته شدن چشمات بازم همه جا تاریک
اما مهم اینه که عطر تنت همیشه هست
چه خواب باشی چه بیدار
هفتهء گذشته بابات شبا میومد و میرفتیم بیرون و به هوای تو تو شهر دور میزدیم و شام میگرفتیم و میومدیم خونه
طبق معمول وقت شام خوردن ما تو آب و نوشابه رو چپ میکردی و رو فرش و مامان کارش در میومد
دعوات میکردم و تو و بابات میخندیدین
جمعه: نگار و آتوسا اومدن خونمون و تو هم کلی ذوق کردی
شنبه: هم مثه هر هفته بابات دونگ جمع کرد و رفتیم خرید واسهء شام
(بابات هر هفته که عمه هات جمع میشن میگه شام یا چیزی از بیرون بگیریم یا کباب بزنیم و دور هم باشیم و همه دونگ میذارن)
از تو بازار شهرداری رد شدیم که تو یه کم راه بری و رنگی بودن میوه ها و سبزی هارو ببینی
تو مرغ فروشی با تمام دقت به خرد کردن مرغ ها نگاه میکردی
از مغازه که اومدیم بیرون بابات گفت:دیدی بابا کلهء مرغارو چه جوری میکدن؟
بعد خنده اش گرفت و گفت:مرغا که کله نداشتن
شامتو دادم و رفتیم بالا
بابات رفته بود پشت بوم واسه کباب کردن جوجه ها
وای بازم شما سه تا با هم شدین و متین کلی ذوق میکرد
حتی موقع شام هم پیش تو نشست
حسابی بازی کردین گرچه تو بیشتر نگاه میکردی و ساکت بودی
همه رفتن خونه هاشون و جا واسه شیطونی تو باز شد تازه شروع کردی به بازی و شلوغی
ساعت 24 اومدیم خونه
حمومت کردم و زودی خوابیدیم
وای شب خیلی اذیت کردی
تو خواب به من میگفتی بالشمو بدم بهت و برم کنار
افقی رو بالشم میخوابیدی و با سر راه میرفتی
تا 8 صبح همین داستان بود
منم تا 10 بیشتر نخوابیدم و با بابات صبحانه خوردیم و بابات رفت و گفت مانی که بیدار شد زنگ بزن بیام بریم خونهء دایی کوروشم
12:30 به زور بیدار شدی و زودی آماده شدیم و رفتیم خرید و بعد هم رفتیم اونجا
غروب هم اومدیم خونه و تو تو ماشین خوابت برد و تا 22:30 خوابیدی
خدا رو شکر خوب شام خوردی و بعدشم حسابی سر حال بودی
ساعت 2:30 هم خوابیدیم
پسرم هفته هامون تقریبا همین جوری میگذره و خدا رو شکر همه چی خوبه اگه غذا خوردن تو اذیتم نکنه هیچ مشکلی نیست
اینم بدون که منو بابات عاشق فضولی هاتیم