مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

روزایی که میگذره

1391/10/18 16:42
264 بازدید
اشتراک گذاری

مانی جونم قربونت برم که تمام وقتمو پر کردی

این روزا میگذره و خاطراتش میمونه

هر روز با باز شدن چشمای تو چراغ خونمون روشن میشه

و شب با بسته شدن چشمات بازم همه جا تاریک

اما مهم اینه که عطر تنت همیشه هست

چه خواب باشی چه بیدار

هفتهء گذشته بابات شبا میومد و میرفتیم بیرون و به هوای تو تو شهر دور میزدیم و شام میگرفتیم و میومدیم خونه

طبق معمول وقت شام خوردن ما تو آب و نوشابه رو چپ میکردی و رو فرش و مامان کارش در میومد

دعوات میکردم و تو و بابات میخندیدین

جمعه: نگار و آتوسا اومدن خونمون و تو هم کلی ذوق کردی

شنبه: هم مثه هر هفته بابات دونگ جمع کرد و رفتیم خرید واسهء شام

(بابات هر هفته که عمه هات جمع میشن میگه شام یا چیزی از بیرون بگیریم یا کباب بزنیم و دور هم باشیم و همه دونگ میذارن)

از تو بازار شهرداری رد شدیم که تو یه کم راه بری و رنگی بودن میوه ها و سبزی هارو ببینی

تو مرغ فروشی با تمام دقت به خرد کردن مرغ ها نگاه میکردی

از مغازه که اومدیم بیرون بابات گفت:دیدی بابا کلهء مرغارو چه جوری میکدن؟تعجب

بعد خنده اش گرفت و گفت:مرغا که کله نداشتن

شامتو دادم و رفتیم بالا

بابات رفته بود پشت بوم واسه کباب کردن جوجه ها

وای بازم شما سه تا با هم شدین و متین کلی ذوق میکرد

حتی موقع شام هم پیش تو نشست

حسابی بازی کردین گرچه تو بیشتر نگاه میکردی و ساکت بودی

همه رفتن خونه هاشون و جا واسه شیطونی تو باز شد تازه شروع کردی به بازی و شلوغی

ساعت 24 اومدیم خونه

حمومت کردم و زودی خوابیدیم

وای شب خیلی اذیت کردی

تو خواب به من میگفتی بالشمو بدم بهت و برم کنار

افقی رو بالشم میخوابیدی و با سر راه میرفتی

تا 8 صبح همین داستان بود

منم تا 10 بیشتر نخوابیدم و با بابات صبحانه خوردیم و بابات رفت و گفت مانی که بیدار شد زنگ بزن بیام بریم خونهء دایی کوروشم

12:30 به زور بیدار شدی و زودی آماده شدیم و رفتیم خرید و بعد هم رفتیم اونجا

غروب هم اومدیم خونه و تو تو ماشین خوابت برد و تا 22:30 خوابیدی

خدا رو شکر خوب شام خوردی و بعدشم حسابی سر حال بودی

ساعت 2:30 هم خوابیدیم

پسرم هفته هامون تقریبا همین جوری میگذره و خدا رو شکر همه چی خوبه اگه غذا خوردن تو اذیتم نکنه هیچ مشکلی نیست

اینم بدون که منو بابات عاشق فضولی هاتیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نارینه
19 دی 91 1:21
نمیدونم چرا هممون عاشقه این هفته ها و روزای تکراریمون هستیم ... !!؟

ولی انگار با وجود بچه ها تکرار معنی نداره ..... تنشون سلامت باشه انشالله ....




بماند حالا..........
19 دی 91 14:54
اه اه والا این بچه شما خیییییییییییییییییییلی زشته مخصوصا تو عکس اولیش تو پست ثابت..... بچه به این زشتی ندیدم
نارینه
19 دی 91 23:11
به دل نگیر عزیزم ... آدم روانی زیاده !!!!!!!!!! ایشون حتما حوری پری هستن !!!!!!!!!!!!!!
مرضیه
20 دی 91 10:06
قربونش برم سعیده جان ایشالله همیشه شاد و سالم باشید
مامان ماني مسافر كوچولو
20 دی 91 15:41
سلام عزيزم خوبي ماني مثل گلم خوبه هزار تا بوس واسش خوندم كه مريض شده ايشا.. كه الان بهتره آقا يا خانوم "بماند حالا" همه بچه ها مثل گلن و دوست داشتني حتي شما كه بچه بودي وبي ادب واسه مامانت عين گل بودي البته توي تربيت شما خيلي كوتاهيي شده