قدت به در رسید
مانی جون مامان قربونت برم یادم رفته بود که بگم یاد گرفتی درب ورودی خونه رو هم باز کنی
شنبه 9/10/91 تو آشپزخونه بودم که صدای باز و بسته شدن در رو شنیدم
فکر کردم بابات اومده
اومدم دیدم نه در بسته است و تو چسبیدی بهش
شک کردم که شاید تو باز کردی اما بعد با حودم گفتم اگه باز کرده بود از ذوقش میرفت بیرون
فرداش مامانیت اومده بود پایین و نشسته بودیم یهو دیدم رفتی و در رو باز کردی
کلی ذوق کردم که قدت به در میرسه
قربونت برم حالا دیگه هر کی در بزنه میتونی باز کنی البته اگه مامان قفل نکرده باشه
امروز یهو درو باز کردی و دویدی تو راه پله به زور اوردمت تو
همون موقع یادم افتاد که اینجا ثبتش نکردم ببخش که دیر یادم اومد
بعد از ناهار رفتی تو اتاق و دستت خورد به بخاری و سوخت کلی نق زدی قربونت برم
برات خمیر دندون زدم و تو هم مالیدی به کل لباسات
بعدشم حومت کردم و خوابیدی
راستی دیشب بردیمت بیرون و تو شهر چرخ زدیم تو راه خوابیدی و من و بابات کلی ناراحت شدیم اما وقتی بابات رفت شام بگیره بیدار شدی
کل قارچای پیتزای مامان رو خوردی
بعدشم رفتیم یه جا باقالی بخوریم و واسه اینکه تو فضولی نکنی من رفتم صندلی عقب و تو هم پشت فرمون مشغول رانندگی شدی و بابات هم اومد و جای من نشست و با خیال راحت باقالیمون رو خوردیم و تو هم از ذوق رانندگی لب نزدی
مامان فدات شه که با اون دستای کوچولوت هی فرمونو میچرخونی
خیلی دوست دارم نانازم