دوباره....
پسر گل مامان الهی دردت بخوره به جونم دیشب ساعت 3 تو خواب دوباره حالت بد شد
الهی مامانت بمیره که تو رو اینجوری نبینه
دیگه موندم چه کار کنم
قربونت برم مست خواب بودی اما این حالت تهوع لعنتی ول کن نبود
نشسته چرت میزدی
اونقد از استفراغ کردن و حالت تهوع میترسی
بازم نشوندمت تو مبل جلوی تی وی و تا بخوابی
نیم ساعتی هم تو بغلم نگهت داشتم تا چرت بزنی
هی حالت بد میشد و نمیتونستی بخوابی
نمیدونم ساعت چند بود که خوابت برد و گذاشتمت تو تختت
حسابی داغونم
دلم میخواد گریه کنم تا سبک شم
این حال تو حسابی روحیمو بهم ریخته
امروز بابات گفت پول اومد دستم بریم خرید عید
شاید با خرید کردن حالمون(منو بابات)بهتر شه
مامان جونم اینروزا خیلی بهت سخت میگذره
منم حریف نمیشم که بعضی چیزا که واست خوب نیست رو نخوری دیگه موندم چه کنم
دکترت هم همچنان با خوردن دارو مخالفه و میگه ویروسه و باید دوره اش بگذره و اگه حالش اینجوری شد اینو بخوره و اگه اونجوری شد اونو
و فعلا هم نباید دارو بخوری چون خوشبختانه هنوز اینجوری و اونجوری نشدی
این زمستون لعنتی تموم شه و بهار بیاد
لعنتی واسه اینکه نه برفی دیدم و نه بارون درست و حسابی و همهء این ویروسا هم واسه همینه
کوچولو ببخش که کاری بیشتر از این از دستم بر نمیاد چون اوضاع خودم هم زیاد خوب نیست و بی حالم
بازم مثه همیشه میگم که بدونی من و بابات تمام تلاشمون رو میکنیم تا تو شاد و خوشبخت باشی