21 ماهگی
عزیز مامان فردا 21 ماهه میشی گلم
مبارکت باشه
اما دلیل اینکه یه روز زودتر این پستو گذاشتم:
این روزا تو خونمون هیچی سر جاش نیست جز کامپیوتر که امروز اونم برداشته میشه
آخه داریم خونمون رو رنگ میزنیم
اونم خودمون
وای چه لذتی داره انگار آدم تو یه دنیای دیگه است
غم و غصه هاش یادش میره
دیروز باباییت اومد و بتونه کاری کرد
مامانیت و امیر مهدی و عمه سمیه هم اومدن و تو انگار که کوکت کردن هی بدو بدو و ذوق میکردی
و با رفتنشون کلی غر زدی
آخر شب هم رفتیم بیرون و آب انار خوردیم و واسه مامانیت اینا هم گرفتیم بردیم بالا
مگه خونه میومدی عمه رویات تو رو گرفت تو بغلش و با کلک لباستو تنت کرد
خلاصه که روز خوبی بود
راستی پنجشنبه بعد از سالها با نگار و آتوسا رفتیم پنجشنبه بازار
خیلی خوب بود هر چی که بخوای هست با کلی تنوع
باورم نمیشد که چیزای خیلی گرون هم داشته باشه
کلی خرید کردیم و بعدشم رفتیم خونهء دایی اینا
دایی هم واسمون ناهار درست کرده بود و کلی ذوق کردیم
غروبشم من رفتم دیدن مهبد که گوش و لوزه هاشو عمل کرده بود
شیطونی های تو هم غیر قابل کنترل شده محکم خوابوندی زیر گوش آتوسا همه رو شوکه کردی
عزیز مامان خیلی دوست دارم
باباتم عاشقته
الهی همیشه سلامت باشی نازنینم
بعدا نوشت:
بیشتر از یک هفته هست که شیر نخوردی و دیگه به این وضعیت عادت کردی
گه گاهی یه کوچولو بهوونه میگیری اما نه اونجوری....
قربونت برم پسر عاقل و صبورم
بوووووووووووس