آخرین پست 91
پسر کوچولوی مامان خیلی کار دارم اما دلم میخواست آخرین پست سال رو هم برات بذارم و از این روزای آخر بگم
دو سه روزیه که حسابی با کارای ریزه مشغولم
اصلا فکر نمیکردم که اینقد زیاد و وقت گیر باشن
بلاخره طلسم شکست و آقای شیشه بر هم دیروز اومد.
هنوز هیچی نشده من و بابات هی حرص میخوریم و تا تو نزدیک ویترین میشی میترسیم
دیشب مامانیت هم اومد پایین و بهم کمک کرد که پرده رو درست کنم آخه هی اشتباه جا میوفتاد
باباییت هم اومد و مغزیه شیرا رو عوض کرد
امروز هوا ابریه و منم دلم گرفته(دیشب خواب بد دیدم)
صبح زنگ زدم که برم خونهء دایی کوروش که دیدم ناراحته و گریه کرد گفت گربه مون مرده(تو کارگاه یه پیشی بود که تو هم خیلی دوسش داشتی)
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم اما بابات مسخره مون کرد.
بعدشم از رفتن پشیمون شدم.
بعد هم ناهار تو رو دادم و فرش بزرگه رو که جنابعالی دیروز روش شیر ریختی رو شامپو فرش کشیدم.
تو رو خوابوندم و مبلا رو هم تمیز کردم.
الان فقط سرویس بهداشتی مونده که اونم واسه فرداست.
خیلی دلم میخواد برم بیرون اما بابات نیست و نمیشه.
میخواستم ازت عکس بگیرم و واسه پست آخر بذارم اما وقت نشد
چند تا عکس از دو روز پیش و قبل تر میذارم ببینی
این علاقهء شدیدت به شیر
لباس تنت کردم میگم برو کلاه سرت کن بریم بیرون:اینم از دلقک بازیاته
این عکسم مال چند روز پیشه که چشممون به جمال برف روشن شد و لباس تنت کردم ببرمت بالا پشت بوم
الهی همیشه تنت سلامت باشه و شاد باشی پسرم
الهی سال خوبی پیش رو داشته باشی و اتفاقات خوب برات پیش بیاد
منو بابا همیشه دوست داریم