مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

روزای آخر سال

1391/12/25 16:12
240 بازدید
اشتراک گذاری

پسر کوچولوی مامان منو ببخش اگه یه کمی بد اخلاقم

روزای آخر سال که میشه آدم دلش میگیره مثه غروبای جمعه

همش دلم میخواد برم بیرون و مردم رو در حال خرید ببینم

مغازه هارو دید بزنم اما سخته و نمیشه

بابات که سرش شلوغه(به قول خودش) تو هم که هنوز کوچولویی و نمیشه زیاد بیرون موند اونم تو هوای سرد(به قول بابات)

گاهی میخوام برم و کارای مونده رو انجام بدم اما حسش نیست و هی میگم روز آخر(خدا کنه وقت بشه)

سه شنبه شادی زنگ زد و گفت مافردا میریم بابا میگه بیا ببینیمت

باباتم گفت برید و ما هم رفتیم

وای که خونشون چه خبر بود. دم رفتن و همه چی بهم ریخته و ما هم که بریم دیگه هیچی

تو و مهبد که شیطونی میکردین و من و شادی هم بسته بندی وسایل رو باز کردیم تا من ببینم چی خریدن ؟؟

وای که با این کارمون چقد تو مخی بودیم!!!!

تو کلی بازی کردی و از شلوغی سو استفاده و به همه چی کار داشتی

اما خیلی پسر خوبی بودی و بد اخلاقی نکردی و ظهر هم خوابیدی و غذاتم خوب خوردی

منم تا اونجا بودم تدارکات هفت سینم رو دیدم و یه سری خریدامو نگار انجام داد

شب هم اومدیم خونه

چهار شنبه خیلی دلم گرفته بود خیلی

فکر اینکه دایی اینا هم رفتن ناراحتم میکرد اما خوشحالم که بهشون خوش میگذره

تا غروب استرس رسیدنشون رو داشتم. زنگ که زدم و رسیده بودن راحت شدم

مامانیم هم بعدش خودش زنگ زد و گفت که جای ما حسابی خالیه

دیروز از ساعت 12 رفتم تو آشپزخونه و از بالا تا پایین رو برق انداختم

(بابات خونه بود و تو هم باباهش سرگرم بودی البته ناهار نپختم و مورد خشم بابا قرار گرفتم و باباتم نامردی نکرد و واسه خودش غذا سفارش داد و دوتایی جوجه کباب زدید به بدن"منم واسه لوس کردن خودم گفتم نمیخورم و باباتم واسم نگرفت" و حالشو بردید)

ساعت 16 کارم تموم شد و خوابوندمت

آخیــــــــــــــــــــــــش آشپزخونه هم تمیز شد(با تشکر از تو و بابات )

شب هم رفتیم بیرون و یه دوری زدیم

الان جز یه سری خرده ریزه کاری ندارم

هفت سین هم آماده است و البته واسه تو هم همین طور

راستی پرده های هال رو که عوض کردم زیاد توجه نکردی اما مال آشپزخونه رو هی یه چیزایی میگفتی که فکر کنم قبلی ها رو بیشتر دوست داشتی

یه چیزی رو هم که تو پستای قبل جا انداختم بگم:عمه رویات واست دو تا پوستر گرفته بود که یکیش POOH بود که خیلی دوسش داری

وای مامان این روزا که من همه جا رو مرتب میکنم انگار تو از سر لج هی اسباب بازی هاتو پخش میکنی و بعدشم بازی نمیکنی

خیلی بلایی نانازم انگار میدونی که کارت اشتباهه چون یه جوری نگام میکنی و منتظر عکس العمل من هستی

قربونت برم شیطونی هاتو کم کن مامانم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

نارینه
25 اسفند 91 20:35
حس دلتنگیت رو خیلی خوب میفهمم ... منک که یه وقتایی از دست خودم هم کلافه میشم ... فکر کنم وضعم از تو خرابتر باشه !!! امیدوارم به سال نو .. تا با اومدنش دلم بهاری بشه و دوباره روحم جون بگیره ... ایشالله برا تو هم همینجور باشه ...
مامان محمد و ساقی
26 اسفند 91 17:32
سلام عزیزم خسته نباشی امیدوارم سال نورو با شادی و سلامتی شروع کنین و عید بهتون خوش بگذره. سال نو پیشاپیش مبارک
مرضیه
26 اسفند 91 23:00
همیشه دلم میخواد روزای آخر سال کاری نداشته باشم و بشینم مثل سالها پیش برای خودم بنویسم و فکر کنم به سالی که گذشت ...........ولی الان که کلی کار دارم امیدوارم سال پر برکت و شادی در پیش داشته باشی تحویل سال دعام کن
مرضیه
27 اسفند 91 13:21
سعیده نازنینم مرسی از آرزوهای قشنگت . دیروز واکسن زدم در ولین فرصت میام مینویسم
مامان مانی مسافر کوچولو
27 اسفند 91 13:33
سلام وای امان از کارای خونه من که کمرم شکست دست تنها
مامان محمد و ساقی
27 اسفند 91 23:40
در لحظه اي که زيبا ترين ملودي ها ازآسمان جاري است به فردا گوش بسپار و دل انگيزترين موسيقي عالم را درياب ، آغاز سمفوني بهار مبارکباد http://www.niniweblog.com/upl/mohammadsaghi/13635281665.jpg