سيزده بدر و سفر
پسر كوچولوي مامان تعطيلات نوروز هم تموم شد
به همين زودي
12 فروردين ساعت 17:30 بابات از بيرون اومد و به من گفت جمع و جور كن راه بيوفتيم
با تعجب نگاش كردم و گفتم كجا؟
خنديد و گفت شمال
هر چي من گفتم نه نميشه فردا سيزده است شلوغه،آمادگي نداريم
باباتم گفت نه ميريم
تو خواب بودي و منم كم كم وسايلمون رو جمع كردم
واي بيدار كه شدي اونقد شيطوني كردي كه داشتي ديوونه ام ميكردي هر چي من بر ميداشتم ميذاشتم تو سبد و ساك تو در ميوردي
بلاخره راه افتاديم ساعت 19:30 بود كه مامانيت هم اومد پشت سرمون آب ريخت
رفتيم اول جاده چالوس كه آقاي پليس گفت جاده بسته است و ساعت 5 صبح باز ميشه
باباتم گفت از جاده هراز بريم
تو اصلا 5 دقيقه هم نخوابيدي و گشنه ات كه شده بود اذيت ميكردي
رفتيم يه جايي شام خورديم كه خودش داستاني بود(از گروون بودنش من و بابات شاخ در آورديم)تو هم كه دو لقمه بيشتر نخوردي
ساعت 2 صبح رسيديم آمل
تا رسيديم تو خوابت برد
جالب بود كه آمل هتل نداشت
رفتيم و كلي گشتيم و تا يه جايي گرفتيم و بعد هم متوجه شديم شيشه شيرت گم شده با كلي دعا كه تو بيدار نشي و بهوونه نگيري خوابيديم
بيدار هم كه شدي شيرت رو با ني خوردي و خوابيدي
ساعت 11 بود كه وسايلمون رو جمع كرديم و رفتيم سيزده بدر سمت نور
بابات هم گفت ميريم يه جا غذامون رو ميخوريم و بعد دور ميزنيم اما من گفتم بايد خودمون كباب بزنيم و اين شد كه تو پوستمون رو كندي
ساعت 16 بود كه جمع و جور كرديم و برگشتيم آمل
لباسمون رو عوض كرديم و شيك كرديم و رفتيم خونهء عموي بابات
اونجا تو واسه خودت ميچرخيدي و احساس غريبي هم نميكردي
شب هم با پسر عموي بابات و خانواده اش رفتيم بيرون و البته دليل اصليش خريد شيشه شير بود
14 فروردين نهار خونهء پسر عموي بابات بوديم
كلهء تو هم خورد به ميز و ورم كرد و كلي هم گريه كردي
بعد از ظهر نخوابيدي و اخلاقت حسابي بد شده بود و گريه ميكردي
خيلي اصرار كردن كه بيشتر بمونيم و بقيهء فاميلاي بابات زنگ زدن كه بريم خونشون اما تو غذا نميخوردي و خوابت هم كم بود واسه همين تصميم گرفتيم برگرديم
رفتيم نمك آبرود و شام خورديم تو هم دو لقمه با كلي بازي كردن با هر چي رو ميز بود خوردي و بعد هم چون شب بود تصميم گرفتيم بمونيم
يه جايي رو گرفتيم و به تو شامت رو دادم و اخلاقت اومد سر جاش
كلي با بابات بازي كردي و ميوه و چاي خوردي و تي وي تماشا كردي
شب هم خوب خوابيدي
15 فروردين ساعت 12 راه افتاديم
جاده چالوس هم شلوغ بود و تو همچنان نميخوابيدي
كلي تو ماشين شيطوني كردي و لواشك خوردي وهمه جا رو نوچ كردي
هوا هم عالي بود و شيشه رو داديم پايين و تو از خوردن باد به صورتت لذت بردي
كندوان هم آش هيزمي خورديم و تو هم با بازي كردن با وسايل رو ميز خوردي
خدا رو شكر كه جاده هم يك طرفه شد و ساعت 16:30 رسيديم
بردمت حمام و تو بابات خوابيدين و منم مشغول جمع و جور كردن و شستن و شام پختن
آخر شب هم رفتيم بالا و سوغاتي مامانيت اينا رو داديم و تو كلي بازي كردي
الهي قربونت برم كه حسابي لاغر شدي مامان
تو يه پست عكسارو ميذارم
بوس