مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مهمون بازي

1392/4/28 18:43
318 بازدید
اشتراک گذاری

پسر كوچولوي مامان سلام

ببخش كه دير دير مينويسم آخه اين روزا هم حوصلهء كم تري دارم و هم وقت(سرمون به مهمون بازي گرمه)

اين مدته خيلي اخلاقت بد شده و تا بابا ميره سمت اتاق لباس بپوشه راه ميوفتي دنبالش و گريه ميكني و ميگي منو ببر

اول كه ميريد مغازه و هله هوله ميخريد و تا بابات ميخواد درو ببنده بازم گريه ميكني

باباتم از سر ناچاري به من ميگه حاضر شيد بريد خونهء مامانيت

تقريبا هر روز ميريم و اگه هم يه روز نريم روز بعد حتما ميريم

اونجا هم كه ديگه حسابي شيطنت ميكني

مامانيم هم كلي به من غر ميزنه كه واست وقت نميذارم

آب بازي ميكني و هي سر بالكني

واي موزاييك به اون داغي تو بدون كفش راه ميري ميدويي خونهء دايي كوروش درو باز ميكني و دوباره ميدويي خونهء ماماني منم همش دنبالتم و وقتي مياييم خونه جنازه ام

ما هم جلو پله رو با يه مبل  فلزي ميبنديم كه از پله پايين نري گرچه اگه بخواي بري پايين همه منو مجبور ميكنن ببرمت

خونهء دايي نادر اينا هم كه حسابي شيطنت ميكني و همش سرت تو وسايل شاديه و همه چي رو بهم ميريزي

ديروز از اتاقش لاك برداشته بودي و همه جا زده بودي(موكت،جاروبرقي،تخت،صندلي،دست و پا و صورت خودت و....)كلي پد مصرف كردي تا همه جاتو تميز كنيم

بازم همه بهم ميگن بچه رو اذيت نكن

ميبيني تو رو خدا كي  كيو اذيت ميكنه

جمعهء گذشته(21 تير)خونهء‌عمه آمنه ات واسه افطار دعوت بوديم

همه بودن

تو متين و امير مهدي هم كه حسابي آتيش سوزوندين

اتاق متين انگار زلزله اومده بود

البته تو اميرمهدي بيشتر با هم كنار ميايين چون اميرمهدي خيلي از تو بزرگ تره اما با متين كل كل زياد ميكنه

تو راه برگشت هم مامانيت اينا گفتن بريم علي بابا بستني بخوريم و تو هم ميگفتي: عليييي بابا

وقتي هم كه اومديم خونه گريه كردي كه بازم بريم بيرون و منو باباتو به جون هم انداختي

ديشب هم خونهء عمه سميه ات بوديم و اونجا كم تر شيطنت كردين

راستي چهارشنبه مامانيم و مهبد با سانا(دختر عموي مامانم كه واسه امير نامزد كرديم)اومده بودن اينجا تو هم كلي بازي كردي وبعد هم سر نهار با چاقو دستت رو بريدي

بميرم كه هيچي هم نگفتي

وقتي خودت خرابكاري كني چيزي نميگي

چند روز پيش داشتيم شام ميخورديم كه اصرار كردي بهت فلفل بديم

هر چي گفتيم تنده و ميسوزي بازم اصرار كردي(يه بار يه كوچولو سر زبونت زده بودم كه بدوني تندي چيه) باباتم گفت خب بده بهش "خودمم راضي بودم"

واي گاز زدي و سوختي آي كه نميدونستي چه كار كني تمام صورتت مچاله شده بود

حالا منو باباتم ميخنديديم بهت و يهو رفتم ماست اوردم و بهت ماست دادم

بعد دوباره فلفل برداشتي

اصلا كم نمياري كه

واي اين روزا خيلي كاراي خنده دار ميكني

چشماي برچسبي تابتو كنده بودي و زدي به چشماي خودت بعد داشتي ميومدي سمتم كه يهو ترسيدم كه چشات چي شده

ميز كوچيكه رو برميداري و روش سرسره بازي ميكني

از رو مبل ميپري پايين

در ويترين رو باز ميكني و ميري توش

دعوا و و گاهي كتك(به قول خودت رو دمبت)هم كار ساز نيست

كولر رو خاموش روشن ميكني(از رو دستهء مبل ميري بالا)

كنترل ر س ي و ر  رو شكوندي عكسش هم موجود ميباشد بعدا ميذارم

نور مانيتور رو از زير صفحه كم كرده بودي همش فكر ميكردم مانيتور داره خراب ميشه بعد از دو هفته كه مچتو گرفتم ديدم داري موقع كار كردن من نورو كم و زياد ميكني

قربونت برم آي لاو يو(I Love You )رو ياد گرفتي"ميگي: آ لا لي يو"

و خيلي چيزاي ديگه كه الان يادم نمياد

دوست دارم فرشتهء نازم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:17
ای جونممممممممممممم عزیزمه خدا حفظش کنه ببوسش
مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:27
نه بابا می دونستم آنلاینی و می دونستم که کلاً حواست خیلی جمعه هههههههه بوسسسسسسس
مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:32
سعیده له شدم به خدا تو رو خدا مواظبش باش دکتر ناصری می گفت خیلی شایع شده
مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:37
خوب خدا رو شکر اما بازم مراقبش باش تابستون خیلی بده متنفرم ازش خستگی تولد تو دلم موند
مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:43
شدیداً موافقم با اون تیکه گیسو از تشنجش به بعد دیگه خوب وزن نگرفت برای وزنش ناراحت نیستم چون قد بلندی داره پس نشون می ده خوب رشد می کنه نگرانم ضعیف بشه و با هر ویروسی مریض
مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:45
نه بابا تو ماشاا... خیلی مامانی بچه ات تحرکش خیلی زیاده ماشاا... چشمم کف پاش خوب هم سالم می خوره میوه شیر گیسو منو کشت لب به شیر نمی زنه میوه هم باید له کنم با هزار مصیبت بهش بدم که خیلی وقتها نمی خوره
مامان گیسوجون
28 تیر 92 18:53
خدا برات حفظش کنه خوشحال شدم عشقم ببوسش
مامانی ارمیا وروجک
28 تیر 92 19:24
سلام.ارمیا جون به همراه پسرخاله ی گلش در مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده با کدهای 603 و 713 .محبت کنید و این دو کد رو با فاصله به 20008080200ارسال کنید.ممنون از مهربونی تون. لینک عکسا: علی جون http://www.niniweblog.com/images/festival92/713.jpg ارمیا http://www.niniweblog.com/images/festival92/603.jpg
بهار مامانه برسام
29 تیر 92 0:31
جونم عزیزم چه نی نی خوشمل و ناز و باهوشی خدا حفظش کنه انشاالله خوشبخت و عاقبت به خیر بشه یه عالمه بوس واسه این نی نی خوشمل و ملوس
بهار مامانه برسام
29 تیر 92 0:31
خاله جون مهربون برسام من در جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده کد برسام 403 هست لطف بزرگی میکنی اگه کد 403 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنی واقعا ممنونت میشم اگه بتونید کد 403 رو با چند تا خط موبایل متفاوت به شماره ی داده شده ارسال کنید که نورالانور میشه و واقعا شرمنده میکنید اگه لطف کردی و رای دادی بهم خبر بدی ممنون میشم هم برای اینکه از لطف و مهربونیت تشکر کنم هم برای اینکه تعداد آرا رو داشته باشم پیشاپیش از لطفت واقعا ممنونم اگه خواستی عکس جشنواره ای برسام رو ببینی زحمت بکش و یه سر بیای وب برسام تویه پست ثابت وبش عکس جشنواره ایش رو گذاشتم مرسی از لطفت خاله جون مهربون ارسال کد 403 به شماره 20008080200یادت نره ها برسام رویه رای های شما دوستای گل خیلی خیلـــــــــــــــی حساب کرده.... خیلی خیلی خیلی ممنونت میشم به نی نی من رای بدی امیدوارم بتونم یه روزی یه جایی تویه دلخوشی هاتون جبران کنم موفق و پیروز باشی
منا مامان الینا
29 تیر 92 9:23
سلام به یک عدد مامان سعیده پر انرژی و یه عدد مانی وروجک! سعیده جون اسم پسر دوستم هم مانی و اونم همیشه از فضولیا و شیطناتهای پسرکش میناله! فکر کن با کفگیر زده روی ال سی دی و زده ال سی دی را کن فیکون کرده و فقط صدا داره! تو این گرونی مجبور شدن برن یکی دیگه بخرن!! اصولا فکر کنم شیطنت" مانی" ها تمامی نداره!!!
نارینه
30 تیر 92 1:37
خدا قوتت بده مامان جان اون قسمت فلفل خوردنش خیلی دردناک بود !!!!!!!!!!! ووووووووی
سحر مامان آراد
2 مرداد 92 15:19
سلام چطوری سعیده جون مانی جونم چطوره ببوسش چند وقته خیلی درگیر بودم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
3 مرداد 92 8:29
سعیده جون گناه داره بچه. بهش فلفل دادی؟ قربون اون آلالی یو گفتنش برم من.
مريم مامان آريا
6 مرداد 92 11:23
نازي بگردم چرا فلفل ميدين بچه خب اصلا تصورشم هم برام سخته يه بار آريا فلفل ريخت رو زمين تا يکساعت همش عطسه ميکرد ديگه کلافه شده بود ولي باز هم ميره سمتش
سحر مامان آراد
6 مرداد 92 13:40
سلام سعیده بانو این فسقلیتو ببوس عکساشم بذاز بهش بگو آلا لی یو مانی جونم
مرضیه
6 مرداد 92 19:20
قربون اون دمبت برم من چقدر شیطونیهای مشترک دارن با نیکان خدارو شکر که سالمن و پر انر÷ی فقط گاهی آدمو ذله میکنن نامزد کردن دایی امیر مبارک ناقلا نگفته بودی آ لا لی یو مادر و پسر
مامان محمد و ساقی
6 مرداد 92 23:00
سلام عزیزم حالت چطوره؟ ای مانی شیطون و بلا.اینقدر از نوشته های مامانت خندیدم.چه شیطنت هایی میکنی آخی فلفل سوزندش.بمیرم
مامان حنانه زهرا
9 مرداد 92 3:23
خیلی بامزه س سعیده جون این همه نمکوازکجا اورده؟ مامانی پیش به سوی بوسای ابدار از صورت گل پسری راستی منم اپم