مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

مَ نون

1392/5/23 20:14
261 بازدید
اشتراک گذاری

جون جون مامان یه ماهی میشه که ممنون رو یاد گرفتی و واسه همه چی تشکر میکنی

مامان مَ نون

وقتی ازت میخوام که از یکی تشکر کنی دیگه اسم همه رو یکی یکی میبری و میگی مَ نون

عزیز دل مامان

بعضی کارات خیلی خنده داره

وقتی تو TV ماشین میبینی میدوی و سوار سه چرخه میشی و رانندگی میکنی

آهنگ قلبم میزنه بوم بوم افشین که شروع میشه سوار میشی و هر کاری توش با ماشینه میکنن رو تکرار میکنی

و البته آهنگ مال تو هومن و کامران رو هم که میبینی جو گیر میشی و هی از رو مبل میپری پایین و اداشون رو در میاری

بعضی آهنگارو خیلی دوست داری

انتخاب شادمهر که دیگه نگو تو مسافرت کشتی مارو از اول تا آخر فقط همین یه آهنگ رو شنیدیم

یه چیزی که خیلی حرصمو در میاره پاک کردن بوسه

تا بوست میکنم پاکش میکنی و گاهی هم محکم میزنی همون جایی که بوس کردم

آخه دوست دارم چرا نمی خوای بوست کنم؟!!!

البته گاهی هم پاکش نمیکنی ها!!

هفتهء گذشته با مامانیم اینا رفتیم خرید و تو هم حسابی راه رفتی و بردمت مغازه برات خرید کنم ازت سوال کردم که چی میخوای؟گفتی:ییش(همون شیر)

برات یه شیر گرفتم و خواستیم بیاییم بیرون که چشمت به آبنبات چوبی افتاد و اونو خواستی

خیلی دل دل کردم که برات نگیرم(واسه اینکه بد عادت و تنوع طلب نشی)خانوم فروشنده تا تو به آبنبات اشاره کردی یکی از اون لوکسای رنگی که از همش هم گرون تر بود رو کشید و داد دستت

یه لیس بیشتر بهش نزدی و تقریبا دو ساعت تو دستت نگهش داشتی و لباست رو هم رنگی کردی(آخرشم رفت تو سطل زباله)

چند روزی که ماشین نداشتیم با تاکسی یا دایی اینا میومدن دنبالمون و میرفتیم خونهء مامانیم

یه روز گفتی:آتوش(آتوسا)مهند(مهبد)کلی سوال کردم تا متوجه شدم چی میگی بعد گفتی امی(امیر-هر چی بهت میگم بگو دایی بهش میگی امی)منظورت این بود که بریم خونهء مامانی

بابات نبود و منم گفتم مامان جون دی دی دی نداریم بریم

گفتی دویی امی(دایی)گفتم دایی هم دی دی دی نداره(چون دو بار رسوندمون یادت بود)

یهو رو کردی به سه چرخه ات و گفتی دی دی مانی "یعنی با ماشین خودم بریم"مردم از خنده

خیلی بامزه منظورت رو میرسونی

یه بارم هی گفتی مامانی مامانی(یعنی بریم پیش مامانی)منم ازت سوال کردم کدوم مامانی؟مامانی دایی(یعنی مامانی مامان) یا مامانی بابایی(مامانی بابایی یعنی مامان بابات"مامانی خودت")

خیلی زیرکانه جواب دادی:دایی بابایی

اونقد قشنگ میگی مامان بالابالا(یعنی بریم بالا خونهء مامانی)

یکشنبه شب بردیمت پارک هنوز سوار هیچ کدوم از وسایل بازی نشده بودی که متوجه شدم یه بچه که داشت از سرسره بالا میرفت آبله مرغون داره به بابات گفتم و سریع از پارک اومدیم بیرون

بمیرم برات شوک شده بودی که چرا اینجوری کردیم

قربونت برم که هیچی نگفتی و باباتم برات یه آبمیوه گرفت و راضی شدی

اینروزا خیلی شوخی های بیجا میکنی مثلا با سر کوبیدی تو دهن مامان و خندیدی

یا یهو میپری تو شکم بابات و اگه بهت بگه نکن گریه میکنی

موقع ماشین بازی انگار که من جاده هستم هی ماشینات رو از سر و کولم بالا میبری

و کلی شیطنت دیگه.....

با همهء شیطونی هات عاشقتییییییییییییم

بوس

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

سحرمامان آراد
24 مرداد 92 1:22
منون مانی خوشگله به خاطر خوشمزگیات سعیده جون نمیدونم چرا گاهی اوقات این فسقلي ها حالمون رو میگیرن آراد هم گاهی جو گیر میشه سر من خالی میکنه
مامان محمد و ساقی
26 مرداد 92 19:21
مانی جون چقدر بامزه حرف میزنی با دی دی دی خودت میشه منو ببری سفر
مامان حنانه زهرا
27 مرداد 92 16:13
سعیده جون لذت بردم خوندم ماشالله به مانی شیرین زبون مامانی چرا عکس نمیذاری ازش؟
سعیده مامان آرتین
28 مرداد 92 8:26
ای جونم. دلم ضعف می ره برای شیرین زبونی شما وروجکا. عاشقتونم. مخصوصا اون م نون گفتنت
مامان حسام كوچولو
28 مرداد 92 9:05
ماشالله به اين شيرين زبون
نارینه
1 شهریور 92 3:55
خوشحالم که خوشحالی عزیزم خداروشکر که یه پسر سلامت داری ... همیشه به گردش هستی .. فک نکن حواسم نیست !!!!!!!!!!!