خوش خواب
وای از دست این مخابرات دارم دیوونه میشم از صبح ده بار پست جدید نوشتم و(( دیس کانکت)) شدم و همش پرید خیر سرش ((ای دی اس اله)) سرعتش هم به جای سرعت نور سرعت شتره امروز مهمون داشتیم اما بابای مانی جون خونه نبود. مامانیم و نگار و آتوسا اومدن تقریبا لیدیز پارتی بود اینم بگم که مرد مون مانی جون بود که هر از گاهی یه لگد به شکم مامانش میزد که اعلام حضور کنه قربونش برم که امروز منو باباشو سکته داد آخه از ۵ صبح تکون نمیخورد و داشتم میمردم از نگرانی اما به باباش چیزی نگفتم تاساعت ۸ صبح که بابای مانی جون گفت پاشو صبحانه بخوریم با عصبانیت گفتم من از ۵ صبح دارم وول میخورم اما بیدارت نکردم حالا تا پا شدی میگی صبحانه گفت چرا عصبانی میشی؟ نزدیک بود گریه کنم که گفتم نی نی تکون نمیخوره یهو چشاش گرد شد داشتیم به هم نگاه میکریم که احساس کردم مانی جونم وول خورد با خوشحالی گفتم تکون خورد.بابای مانی جون گفت پاشو یه چیزی بخور شاید گشنه بوده تکون نمیخورده اما فکر میکنم از گرم بودن تخت خواب بوده که گل پسرمون یادش رفت مامانش منتظر حرکت هاشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی