دلبر كوچولو
واي خدا كه اين روزا چقد دلبري ميكني عشقم
لقمهءآخرت رو تو دهنت نگه داشته بودي گفتم برو يكم آب بيار بخور و لقمه ات رو قورت بده
رفتي و ليوان رو پر آب كردي و هي خوردي و تموم نميشد
گفتم چرا اينقد زياد پرش كردي؟
ليوان رو دادي دستم و گفتي:اِشال نناره بيا بديه اشو تو بو اور!!!!!(اشكال نداره بقيه اشو تو بخور)
صبح جمعه بابات داشت ميرفت بيرون
گفتي:بابا ميشه ما م بييم بي يون؟
بابات گفت:نه پسرم ديروز بيرون بوديم
گفتي:خب اِموزم بييم ديده
ازم سوال ميپرسي
حواسم نيست جواب بدم
با عصبانيت ميگي:مامان چيا جواب نِنيدي هاااااااا!!!
امروز خونهء مامانيم بوديم گفتي:بيم اونه آتوتا؟(خونهء آتوسا)
گفتم:بيا جيش كن بريم
گفتي:نه
گفتم:ميريم اونجا جيش ميكني آبرومون ميره ها
گفتي:آبرومون مي يه اَني چي ها!!!
داشتيم ميومديم خونه طبق معمول در اسباب بازي فروشي ها گفتي مامان من از اينا ميخوام گفتم نه (گاهي ميگم اينا مال ني ني هاست "مثلا سه چرخه هار بچه كوچولو ها ")
گفتي همه چي مال ني ني هاست من به چي دست بزنم ها؟
از ها زياد استفاده ميكني و هر كار ميكنم از سرت بيوفته فايده نداره
راستي اين روزا كه اوضاع ما يكم بهم ريخته است تو هم چيزاي بزرگ ميخواي(تبلت،سرسره بزرگ،ماشين تويوتا،و......)
منم ميگم پول دار شم برات ميخرم
انگار يه لحظه ديگه پولدار ميشم به ثانيه نكشيده ميگي مامان پولدار شدي هاااا؟
اين چيه ها؟
اون چيه ها؟
با آش چه تار ميتونن ها؟!!!!(باهاش چه كار ميكنن)
خيلي چيزاي ديگه هم ميگي كه الان يادم نمياد اما سعي ميكنم از اين به بعد تند تند برات بگم
بـــــــــــــــــــــــــــــــوس