مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

خراب کاری دسته جمعی

1390/1/20 23:48
238 بازدید
اشتراک گذاری
عزیز دلم دیروزغروب(جمعه) بابات رفت بالا و پیشنهاد داد که شام پیتزا درست کنیم اما مامانیت گفته بود درد سر داره و تصمیم گرفتن کنتاکی درست کنن بابات هم رفت و دو تا مرغ سالم خرید و به من گفت بریم بالا و همون جا درستش کنیم تا من مرغ هارو شستم ساعت ۲۰:۳۰ شد و با عجله گذاشتیم تو فر همه میگفتن گشنمون شد کی حاضر میشه باباییت هم گفت شعله رو زیاد کنید زود تر حاضر شه ما هم همین کارو کردیم اما اگه بدونی چی شد از عجله ای که کردیم یادمون رفت که محافظ فر رو بذاریم و وقتی رفتیم سراغ فر دیدیم تمام کلید هاش و دسته و همه چیش آب شده اونقدر هول کردیم که اشتباهی به جای چرخوندن و خاموش کردن فر شعله ی وسط رو میچرخوندیم و میگفتیم چرا خاموش نمیشه و از ترس اینکه باباییت خراب کاری ما رو نبینه من و عمه ات و مامانیت تمام تلاشمون رو واسه خاموش کردن فر با فوت کردن وباد زدن با سینی میکردیم آخه نمیشد شیر گازو بست چون باباییت از ترس شیطنت بچه ها دسته شیر گازو برداشته و ما نمتونستیم شیر رو ببندیم آخرش مامانیت رفت و دسته ی شیر گاز بخاری اتاق رو آورد.ما موفق به خاموش کردن فر شدیم اما چون ابگرمکن و فر از یه شیر انشعاب میگیره نمدونستیم اینو چه جوری به باباییت بگیم آخه باباییت یه کمی تا مقداری زیاد به این جور مسائل حساسه.بعد از خوردن شام رفتیم تو آشپزخونه و مشغول تمیز کردن خراب کاری هامون شدیم و همون جا فهمیدیم اشتباهی شعله ی وسط رو به جای فر میچرخوندیم کلی به این کارمون خندیدیم.مامانیت چند تا سر پیچ شعله گاز داشت اما رنگشون تیره بود با این حال عوضشون کردیم و کلی هم خدا خدا کردیم باباییت متوجه نشه.آخر شب هم با بابات اومدیم پایین و من واسش تعریف کردم آخه اونم تو پذیرایی نشسته بود و متوجه نشده بود چی شده وقتی شنید کلی خندید.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)