ماه آخر

مانی جونم عزیز دلم مامانت از امروز افتاده به روز شماری.ای خدا تا آخر ماه ۲۸ روز مونده و من دیگه دارم به جوجو کوچولوم نزریک میشم.عزیز مامان دعا کن همهء مامانای منتظر زود تر به آرزوشون برسن.

این چند روز نتونستم بیام و خبرای جدید رو برات بذارم.سه تا اتفاق بد افتاد که خدا رو شکر به خیر گذشت.یکی از اقوام از پله افتاد و کمرش مشکل پیدا کرد واسه همین در روند ساختن سرویس خواب تو گل پسرم تاثیر گذاشت و من و مامانی تصمیم گرفتیم که بیرون سفارش بدیم و قراره سه شنبه آماده بشه.دومیش اینکه دایی نادر با یه بی احتیاطی پاشو بریده و آخریشم این بود که مهبد یه گلو درد وحشتناک گرفته بود که فقط گریه میکردعزیزم من هم داشتم میمردم که بغلش کنم و ببوسمش اما میترسیدم که خودمم مریض شم.همونجور که گفتم پنجشنبه با مامانی رفتیم که تختت رو بخریم اول رفتیم بانک چه خبر بود بعدش متوجه شدیم که روز واریز یارانه هاست وما هم مجبوریم کلی منتظر باشیم خلاصه ساعت ۱۲ پول گرفتیم و رفتیم بعد از کلی گشتن تصمیم گرفتیم که تخت و کمد نوجوان بخریم چون به قول بزرگتر ها بچه تا ۲ سالگی به مامانش میچسبه.زنگ زدیم که دایی کوروش ماشین بیاره که ببریم خونه اما چشمت روز بد نبینه همین که اومد شروع کرد به ایراد گرفتن و آخر هم به فروشنده سفارش داد که برامون اون مدلی بسازه اما با کیفیت بالاتر ساعت ۱۶ بود که رسیدیم خونه و نا نداشتیم که تکون بخوریم.

مانی جون من چکاپ های هفتگی مامان شروع شده و امروز میرم دکتر که از وضعیت خودم و تو با خبر بشم به امید خدا همه چیز خوب باشه.