مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

ناراحت شدم

1390/2/9 23:55
162 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان امروز از صبح سر پا بودم .لباس های شسته شده رو جمع و جور کردم وبابات هم امروز کلی خرید کرده بود و من میوه و سبزی و... شستم و جا دادم تو یخچال و فریزر و ساعت ١٦ بود که ناهار خوردید که اونم پر درد سر بود چون من هوس کشک و بادمجون کردم و درست کردم اما بابات گفت که این غذا نشد که من ناهار نمیخورم من هم مجبور شدم واسش مرغ و برنج درست کنم البته بابات حق داشت آخه زیاد بادمجون دوست نداره دیشب هم من شام درست نکردم و بیرون شام خوردیم.ساعت ١٩ هم مامانیم با نگار و آتوسا اومدن اینجا و یه ساعتی بودن و رفتن.دیروز مامانیت اینا با عمه هات یه سفر یه روزه رفتن شمال ساعت ٢٢ بود که به بابات گفتم زنگ بزن ببین کجان و اگه میخوان من واسشون شام درست کنم و بابات هم زنگ زد و گفتن سد کرج هستن و قرار شد من شام آماده کنم.من که حسابی خسته بودم به هر سختی که بود یه شام حاضری درست کردم و ساعت ٢٣:١٠ بود که رسیدن بابات درو باز کرد و گفت بفرمایید شام اما در کمال ناباوری شنیدیم که گفتن ما شام خوردیم دیگه لازم نیست که بگم چه قد ناراحت شدیم بابات گفت شامو بیار بخوریم و بعد از شام هم من غذا رو دادم که بابات ببره بالا چون زیاد بود و ما باید سه روز بخوریم تا تموم شه.الان ساعت ٢٣:٥٢ بابات هم بالاست و من اومدم که باهات درد دل کنم.

دوست دارم دردونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سارا
10 اردیبهشت 90 13:56
الهییییی عزیزم خسته نباشی حق داشتی ناراحت بشی ولی ولش کن فدای سرت بوسسسسسس
مامان حسین
10 اردیبهشت 90 16:02
خسته نیاشی. انشا... نی نی تون به سلامتی به دنیا بیاد
مامان فرشته
11 اردیبهشت 90 2:32
سلام عزیز دلم قربونت برم من که با این وضعیتت غذا درست کردی حق داری شدید اما اشکالی نداره فدای یه تار موی مانی جون بی خیال مانی جونو عشقه که داره می آد