سفر بابا
مانی جونم دیشب بابا با یکی از دوستاش رفت شمال البته واسه کار.
دیشب ما رفتیم خونهء مامانیم و شب اونجا بودیم و غروب اومدیم خونه.
یه چیز جالب بگم:
دیروز قرار بود من برم پیش دکتری که زایمانم کرده بود.بابات گفت من میام با هم بریم.
ساعت 15 بهش زنگ زدم گفت یه ساعت دیگه خونه هستم.من هم یه کوچولو شیر ریختم تو شیشه تا تو اونجا گشنه نمونی ساعت 17بود که به بابات زنگ زدم که گفت من تو مغازه سر کوچه گیر افتادم.
حالا موضوع از این قرار بود که کرکره مغازه دررفته و افتاده پایین و بالا نمیرفته تا زنگ زدن و کرکره ساز اومده بود ساعت19 شده بود که بابات اومد خونه و این شد که دیگه من نرفتم دکتر اما حسابی به بابات خندیدم آخه میگفت میخواسته از یه جای کوچولو که باز مونده بود بیاد بیرون و مغازه داره که میدونسته احتمال داره بابات گیر کنه به شوخی بهش میگفته این کارا رو نکن تو شخصیت داری و اونایی هم که بیرون بودن بهش میگفتن دندون رو جگر بذار.
این هم اتفاق جالبی بود که تو 40 روزگیت واسه بابات افتاد.
احتمالا امشب بابات بیاد اگه هم نیاد منو تو امشب باهم برای اولین بار تنهاییم